بضاعت مختصر در سایه تعطیلات

نام تعطیلات به حق برازنده این روزها است... اهمیت حفظ تعادل را می توان به طرز محسوسی در آن حس کرد... ساعات خوش کنار عزیزان چو از حد بگذرد مایه دلتنگی و بی حوصلگی است... دلم برای دوستانم بسیار تنگ شده... برای کهف الشهدا... برای پیاده روی های خیابان ولیعصر...


-- در این به تعطیلات رفتن بخش عمده ای از فعالیت های روزمره ام به جز دیدار عزیزان و نفس کشیده در کنارشان، چند موضوع دوست داشتنی وجود داشتند.

یکی از آنها شعر بسیار زیبایی است که در فرصتی به غنیمت برده شده از برنامه معارف شبکه چهار شنیدم.


هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی.... ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی


گویند تمنایی، از دوست بکن سعدی...  جز دوست نخواهم کرد، از دوست تمنایی



موضوع دوم موجودی دوست داشتنی به نام "جیگر" است که دلمان حسابی برایش تنگ خواهد شد. برنامه امسال کلاه قرمزی و پسر خاله را با داشتن برخی انتقاد ها بسیار دوست داشتم. 


موضوع سوم مربوط می شود به اینکه خانواده بالاخره در زمینه دکتری خواندن من تسلیم شدند و دیگر اصراری بر آن ندارند... سعی کردم تا انگیزه ای بیایم اما انگار هیچ انگیزه ای برای خواندن دکتری در ایران متصور نیستم...


وَ الْفَجْرِ...

بسم الله الرحمن الرحیم...


سوگند به صبحدم ... 


و به شبهاى دهگانه... 


و به زوج و فرد ... 


و به شب وقتى که پشت مى کند... 


آیا این سوگندها براى یک خردمند کافى نیست ؟


...


اما انسان چنین طبعى دارد که وقتى پروردگارش امتحانش کند و در محیط زندگیش ارجمندش کند و نعمتش بدهد گوید: پروردگارم ارجمندم کرده است... 


و اما چون امتحانش کند و روزى او را تنگ بسازد گوید: پروردگارم خوارم کرده است ... 


کلا بَل لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ... 


هرگز چنین نیست، (نه ارجمند نشانه گرامى بودن آدمى نزد خداست و نه فقر نشانه خوارى است، بلکه هر دو امتحان است تا معلوم شود چقدر مال را دوست مى دارید و معلوم شد آنقدر دوست مى دارید که ) شما براى یتیم حرمتى قائل نیستید!


وَ لا تحَضونَ عَلى طعَامِ الْمِسکِینِ...


و یکدیگر را بر اطعام مسکین تشویق نمى کنید...


وَ تَأْکلُونَ الترَاث أَکلاً لَّمًّا...


و ارث یتیم را مى بلعید...


وَ تحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا...


و مال را به مقدار افراط دوست مى دارید...


کلا إِذَا دُکَّتِ الاَرْض دَکًّا دَکًّا...


نه ، در روزى که زمین متلاشى شود...


وَ جَاءَ رَبُّک وَ الْمَلَک صفًّا صفًّا...


و ملائکه صف به صف امر پروردگارت را بیاورند...


وَ جِاى ءَ یَوْمَئذِ بجَهَنَّمَ یَوْمَئذٍ یَتَذَکرُ الانسنُ وَ أَنى لَهُ الذِّکْرَى...


و جهنم را حاضر سازند (مال ) دردى از شما را دوا نمى کند، در آن روز انسان همه چیز را مى فهمد اما چه وقت فهمیدن است ؟!


یَقُولُ یَلَیْتَنى قَدَّمْت لحِیَاتى...


مى گوید اى کاش براى امروز چیزى از پیش فرستاده بودم...


فَیَوْمَئذٍ لا یُعَذِّب عَذَابَهُ أَحَدٌ...


آرى عذاب آن روز آنچنان سخت است که هیچ کس دشمن خود را به چنان عذابى شکنجه نکرده...


...


یَأَیَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ... ارْجِعِى إِلى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً... فَادْخُلى فى عِبَدِى... وَ ادْخُلى جَنَّتى...


تو اى جان با ایمان... خشنود و پسندیده به سوى پروردگارت باز گرد... و به صف بندگان من درآى... و به بهشت من در آى... 



* سوره مبارکه فجر


وَ الْفَجْرِ... وَ لَیَالٍ عَشرٍ... وَ الشفْع وَ الْوَتْرِ... وَ الَّیْلِ إِذَا یَسرِ... هَلْ فى ذَلِک قَسمٌ لِّذِى حِجْرٍ... 


فَأَمَّا الانسنُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبى أَکْرَمَنِ...


وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبى أَهَنَنِ...



این راه را نهایت صورت کجا توان بست...

چند وقتی است که می خواهم در خصوص "عادت" بنویسم... شاید بتوان به ملکات نفسانی نیز تعبیرش کرد... در تعریفش از تکرار منظم و پایدار نام برده شده... نخستین آنها یادگار والدینمان هستند... همان هایی که سالیان دراز برای نهادینه شدنشان در وجودمان زحمت کشیده اند... عادات پسندیده ای که به نوعی سرمایه هر فردی در زندگی به حساب می آیند.


این از نقش پدر و مادر، حال خود ما در این میان چه وظیفه ای بر عهده داریم؟ وظیفه ما بسنده کردن به این عادات و افتخار کردن به زحمات والدینمان است؟


همه ما در زندگی با هوای نفسمان درگیریم. خانواده از دوران کودکی می توانند پرهیز از برخی رذایل نفسانی را به ما آموزش دهند. مثلا بیاموزند که چگونه در مقابل خشم مقاومت کنیم، یا از حسد بپرهیزیم، اهل فخر فروشی و تکبر نباشیم... اگر پدر و مادر در دوران کودکی توجه کافی به این نکات داشته باشند، مسیر حرکت برای فرزندانشان راحت تر می شود. اما اگر اینگونه نباشد او بایستی راهی دشوارتر و بعضا ارزشمند تر را طی کند.


حقیقت اینست که هر پدر و مادری نقاط قوت و ضعف خاص خود را  دارند و وظیفه ما در دوران بزرگسالی تلاشی است هر روزه، برای برگزیدن عادات پسندیده و ملکه شدن آنها در وجودمان. تلاشی که در وصف ارزش و جایگاه آن می توان به جهاد اکبر نامیدنش اشاره کرد.


این موضوع فیلم های رزمی، که علاقه بسیار خاصی به آنها دارم، را در ذهنم تداعی می کند.  آن زمان که می خواهند فنون رزمی را بیامورند و یک دوره تمرینات فشرده و سخت را پشت سر می گذارند، تلاشی که از تقویت جسم تا تقویت روح و پاکسازی آن از خشم و نفرت ادامه می یابد. برای تربیت نفس نیز شاید تلاشی مشابه نیاز باشد. صحنه های تمرین کردنشان در ذهنم نقش می بندد....از خود می پرسم برای پاکسازی نفسم چه کرده ام...


ابتدای امسال دعا می کردم برای به رسیدن به عاداتی نیکو... تا انجام برخی کارها که اکنون در انجامشان پشتکار کافی را ندارم عادتم شود... چند موضوع در ذهن دارم...


* امام على علیه السلام:


عَوِّد نَفسَکَ الجَمیلَ فَبِاعتیادِکَ إِیّاهُ یَعودُ لَذیذا؛


خودت را به کارهاى زیبا (خدا پسندانه) عادت بده که اگر به آنها عادت کنى برایت لذت بخش مى شوند.


* بحث جالبی در بخش نظرات مطلب قبلی در حال انجام است. منتظر شنیدن نظرات شما هستم.


-- دیشب فیلم دل شکسته را نشان می داد... دلم می خواهد ببینمش اما نمی توانم، بلند می شوم می روم داخل اتاقم...


-- قالب را مجددا تغییر دادم... این یکی بسیار باب طبع است... شبیه خانه آب و جارو شده است...


--بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید...


إِنَّ هَذِهِ تَذْکرَةٌ فَمَن شاءَ اتخَذَ إِلى رَبِّهِ سبِیل...

سال نو مبارک باشد.

 

نمی دانم چه رازی دارد امسال... شادی غریبی در قلبم خانه کرده... 


دیشب به سوره مزمل رسیده ام...


بسم الله الرحمن الرحیم...


یا َأَیهَا الْمُزَّمِّلُ... اى جامه به خود پیچیده...


قُمِ الَّیْلَ إِلا قَلِیلاً... پاره اى از شب به جز اندکى از آن را بر خیر و زنده بدار...


نِّصفَهُ أَوِ انقُص مِنْهُ قَلِیلا ... یا نصف آن را و یا کمى کمتر از نصف را...


أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِیلا... و یا اندکى بر نصف بیفزا و قرآن را شمرده شمرده بخوان... 


انَّا سنُلْقِى عَلَیْک قَوْلاً ثَقِیلا... آماده باش که به زودى کلامى سنگین بر تو نازل مى کنیم...


إِنَّ نَاشِئَةَ الَّیْلِ هِىَ أَشدُّ وَطئاً وَ أَقْوَمُ قِیلا... و بهترین وسیله براى صفاى نفس و سخن با حضور قلب گفتن هنگام شب است که خدا آن را پدید آورده...


إِنَّ لَک فى النهَارِ سبْحاً طوِیلا... چون تو در روز دوندگى و مشاغل بسیار دارى...


وَ اذْکُرِ اسمَ رَبِّک وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلا... و ذکر خدا را بگو و دست حاجت به سویش دراز کن...


رَب المَْشرِقِ وَ المَْغْرِبِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتخِذْهُ وَکِیلا... همان پروردگار مشرقها و مغربهاى عالم که بجز او معبودى نیست پس او را وکیل خود بگیر...


تک تک آیات فوق دریای عمیقی از معارف هستند، فَاتخِذْهُ وَکِیلاً... خداوند را وکیل خود قرار بده...  تا می رسم به این آیه:


وَ اصبرْ عَلى مَا یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً... و در برابر زخم زبانهاى مشرکین صبر کن و اگر هم قهر مى کنى قهرى ملایم و خوشایند و سازنده بکن... واهجرهم هجرا جمیلا... 


چندین سال قبل بود... روانشناسی در تلویزیون درباره ارتباط مناسب با همسر می گفتند، که حتی اگر می خواهید با همسرتان قهر کنید این کار را به زیبایی انجام دهید... سعی کنید زیبایی و نیکویی را در رفتارتان بنشانید... خشمگین و اندوهگین شدن طبیعی است اما اجازه عصبانیت به خود ندهید... این حرفشان در ذهنم نشسته بود...


بندگان خاص خدای رحمان همه رفتارهایشان زیبا است حتی قهرشان، حتی صبرشان بر اندوه... چقدر این مفاهیم عمیق قران مهجور مانده اند... آنوقت در قالب روانشناسی خانواده بیان می شوند و کلی مخاطب نیز می یابند که چقدر روانشناسان حرف های جالب و زیبایی می زنند...


علامه در تفسیر المیزان در خصوص این آیات می گویند: از سیاق آیات استفاده شود که گویا آن جناب در مقابل دعوتش مورد استهزا و اذیت قرار گرفته، و براى خاطر خدا اندوهناک شده، و براى دفع غم و اندوه خود جامه اى به خود پیچیده تا لحظه اى استراحت کند، در این هنگام خطاب شده که اى جامه به خود پیچیده بر خیز، نماز شب بخوان و در برابر آنچه به تو مى گویند صبر کن، همانطور که به عموم مسلمانان سفارش کرده براى مقاوم شدن در برابر ناملایمات از صبر و نماز کمک بخواهند... خیلی زیباست... می شود در هنگام شب برای خود تکرارش کرد... ای پتو به خود پیچیده برخیز نماز شب بخوان...ای که از غم سر بر زانو نهاده ای بلند شو نماز شب بخوان....



ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّک عَبْدَهُ زَکرِیَّا

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّک عَبْدَهُ زَکرِیَّا... این آیات بیان رحمت پروردگار تو بر بنده خود زکریا است...

 

حضرت زکریا به سن پیری رسیده اند... همسرشان در جوانی نمی توانستند فرزندی به دنیا بیاورند و اکنون دیگر جای امیدی نیست... نمی دانم نامش را چه می توان گذاشت، حجب و حیا، تسلیم بودن محض در برابر خواست خداوند و قناعت به تقدیر او... سال ها گذشته و اینگونه برای داشتن فرزندی دعا نکرده باشند...

 

وجود مقدس حضرت مریم برای او مقدمه اشتیاقی بزرگ شده... با مشاهده عبودیت و خلوص او نسبت به خدای مهربان، آرزوی داشتن چنین فرزندی در قلبشان زبانه کشیده ... است داشتن فرزندی پاک همچو مریم...


داستان ظرافت های جالبی دارد... وفاداری و محبت ایشان نسبت به همسرشان... حتی این اشتیاق موجب نمی شود که فکر همسر دیگری به ذهنشان خطور کند... دعا می کنند برای داشتن فرزند از همسری که نازا و پیر است... مکالمه بسیار زیبایی است...


اى زکریا ما به تو مژده پسرى مى دهیم که نامش یحیى است و از پیش همنامى براى وى قرار نداده ایم... گفت: پروردگارا! چگونه باشد مرا پسرى با اینکه همسرم نازا است و خودم از پیرى به فرتوتى رسیده ام؟ ... گفت: پروردگار تو چنین است، و همو فرموده که این بر من آسان است، از پیش نیز تو را که چیزى نبودى خلق کرده ام [1]...

 

در آیه 90 سوره مبارکه انبیا زاویه ای دیگر از داستان بیان شده، دلیل این رحمت و آن وفاداری... پس اجابتش کردیم و یحیى را به او بخشیدیم و همسرش را براى او شایسته کردیم چون آنان به کارهاى نیک همى شتافتند و ما را با امید و بیم همى خواندند و در قبال ما فروتن و خاشع بودند [2]...

 

 و اما حضرت یحیی..


(ما گفتیم) اى یحیى این کتاب را به جد و جهد تمام بگیر و در طفولیت او را حکمت و فرزانگى دادیم ...  و به او رحمت و محبت از ناحیه خود و پاکى (روح و عمل ) بخشیدیم، و او پرهیزکار بود ...  و با پدر و مادرش نیکوکار بود و سرکش و نافرمان نبود... [3]


می دانید یکی از زیبایی های این داستان در چیست؟ در شباهت جالبی که حضرت یحیی و حضرت مسیح با یکدیگر دارند... آیاتی که در وصف این دو پیامبر آمده بسیار شبیه است... و در پایان سلامی از جانب خداوند که شنیدنش قلب را به تپش در می آورد...  وَ سلَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوت وَ یَوْمَ یُبْعَث حَیًّا... درود بر وى روزى که تولد یافت و روزى که مى میرد و روزى که زنده برانگیخته مى شود... این آیه دقیقا برای حضرت مسیح نیز ذکر شده تنها فاعل جمله متفاوت است و از زبان خود حضرت بیان شده...


رحمت پروردگارت اینگونه است...


[1] یَزَکرِیَّا إِنَّا نُبَشرُک بِغُلَمٍ اسمُهُ یحْیى لَمْ نجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سمِیًّا...قَالَ رَب أَنى یَکُونُ لى غُلَمٌ وَ کانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً وَ قَدْ بَلَغْت مِنَ الْکبرِ عِتِیًّا... قَالَ کَذَلِک قَالَ رَبُّک هُوَ عَلىَّ هَینٌ وَ قَدْ خَلَقْتُک مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَک شیْئاً


[2] فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ یَحْیی وَ اَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ اِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَ یَدْعُونَنَا رَغَبًا وَ رَهَبًا وَ کَانُوا لَنَا خَاشِعینَ..


[3] یَیَحْیى خُذِ الْکتَب بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَیْنَهُ الحُْکْمَ صبِیًّا... وَ حَنَاناً مِّن لَّدُنَّا وَ زَکَوةً وَ کانَ تَقِیًّا... وَ بَرَّا بِوَلِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُن جَبَّاراً عَصِیًّا...



هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش...

-- کاغذ چرک نویس سیاه شده،  آن بالا نوشته ام احتمال اینکه هیچ مردی کلاه خود را انتخاب نکند و باقی آن پر شده از جملات کوتاه، طرح هایی کوچک و ابیات شعر... عادتی است که از قدیم داشته ام... حواسم باید به این نوشته ها باشد که به دست غریبه نیافتند... آوازهای نهانی ام بر رویشان نقش بسته...

 

به گذشته که می نگرم احساس تغییر می کنم... دیگر طرفدار نظریه بازی ها نیستم... فرض ابتدایی آن که از استراتژی های طرف مقابل آگاه باشی برایم غریبه شده... گذر زمان اطلاعات قدیمی را منسوخ می کند... دیگر پا در وادی رمز و راز و سخن به کنایه گفتن نمی گذارم... استراتژی این روزهایم سکوت شده، سکوت و سکوت و سکوت... زمانی اهل آواز بودم... همچو بلبلی بر سر هر شاخه ای بی پروا می خواندم... حال خاموش ام... می خواهم تنها از او و برای او بخوانم... آواز های قدیمی را نیز تنها برای او بخوانم... مگر آنکه محرمی باشد برای شنیدنشان...

 

 -- خبر رسمی عدم خدمت رسانی سوئیفت را تازه شنیده ام.... اخبار تلخی به گوش می رسد... از 15 نفر تعدیلی شرکت سابق ام... از کارگرانی که 6 ماه است حقوق نگرفته اند... از افرادی که نان را حتی نسیه می خرند... از جلسه سوال رئیس جمهور... از سوالات و پاسخ هایی که  درد مردم و دغدغه آنها در سطورشان جایی ندارد... روزگار تلخی شده... باید خود دست یکدیگر را بگیریم، انگار به دولت نمی توان امیدی داشت...

 

-- می دانید سخن گفتن آسان است... آرزو کردن و خیال بافتن نیز... اما با هیچ کدام از اینها نمی توان به مقصد رسید... باید در لحظه لحظه زندگی اهل تلاش بود و به نیکی عمل کرد... هر کدام از این غفلت ها موجب می شوند چند قدم به سمت پایین سر بخوریم...