وَ إِذَا سأَلَک عِبَادِى عَنى فَإِنى قَرِیبٌ أُجِیب دَعْوَةَ الدَّاع إِذَا دَعَانِ فَلْیَستَجِیبُوا لى وَ لْیُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ یَرْشدُونَ... و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى گیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دعاکنندگان را اجابت مى کنم البته در صورتى که مرا بخوانند پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند...
بارالها به خیری که تو نازل فرمایی محتاجم...
* آیه 186 سوره مبارکه بقره
نه اینکه که فکر کنید ما خودمان را جزء آن دسته که هستی شان در رفتن است و نیستی شان در سکون و رخوت، می پنداریم... نه خیر، ما خودمان آخر درجا زدن هستیم...
شیرین است وقتی خسته و کوفته، اما با یک بغل اشتیاق به خانه بازمیگردی... شوق فردایی دگر و کارهایی که در راه در ذهنت مرورشان می کنی.... احساس زیبای مفید بودن و ایفای وظیفه... این لبخند عریض و طویلی که بر لبانمان نقش بسته را خیلی وقت پیش گم کرده بودم... احساس زنده بودن می کنم... خدایا سپاس...
هر روز صبح از جلوی آجر های سرخ رنگ و نرده های خاکستری اش عبورمی کنم... کمتر از یک دقیقه فرصت است برای نگاهی به آن طرف نرده ها... به آن میز پینگ پنگ کنار در... به ساختمان تنهایی که انگار با باقی ساختمان ها قهر است و رویش را از آنها برگردانده...
القصه... ما دوباره مشغول به کار شدیم، البته مقرر شده دو هفته آزمایشی بروم و این همه ذوق زدگی برای بودن در محیطی است که شکر خدا بسیار با کار قبلی ام متفاوت است... جمعی که هم توانمندند و از آنها بسیار می آموزم، هم دغدغه دارند برای آبادانی کشور و اعتلای اسلام عزیز... خدایا سپاس... وارد شرکت که می شوم پوستر هایی با جملات مذهبی، نوع پوشش خانم ها، وقار همکاران و دیدار یکی از دوستان عزیزم به راستی برایم موجب روشنی دیده است.
اگرچه در بدو ورود اینجانب گروه صنایع را از دفتر اصلی تبعید کردند، اما نسبت به اتاقی که بهمان دادند احساس اتاق خویش را دارم... این ساختمان متعلق است به دانشگاه و نسبت به دفتر اصلی کمی کهنه است و ژولیده.، اما تا دلتان بخواهد دنج است و مناسب برای تمرکز... طرح های زیادی در ذهن دارم... انشا الله عمری اگر باقی بود... برای این دیوار ها و میز ها کلی نقشه داریم...
خوب دیگر زیاد تعریف کردم... انشا الله لایق باشم برای خدمت به انقلاب... این مواقع به خودم نهیب می زنم که یادت باشد در این دنیا دلت را جایی جا نگذاری و به غیر از او امید نداشته باشی... اینقدر ذوق نکن بچه جان... ایکاش همه محیط های کاری کشورم اینگونه بودند... اگر از کلمه "همه" کوتاه بیایم ایکاش بیشتر اش اینگونه بود...
همیشه آرام کنار در نشسته اند و کلید را تحویل می دهند، خانم مسنی که به راحتی گرم نمی گیرند و روی چندان خوشی ندارند. آهسته سلام می کنم، کلید را می گیرم و می روم داخل... سلامی بدون لبخند و بدور از گرما. آن روز وقتی داشتم کیفم را داخل کمد می گذاشتم صدای سلام و احوال پرسی دلنشینی توجهم را جلب کرد. صدای یکی از خانم ها بود که به گرمی با ایشان گفت و گو می کرد. داخل که شد با صدای بلند از خوبی کمدش گفت، تشکر کرد و رفت. بیرون که می روم اثرات این خوشرویی و خوش خلقی که از جانب من دریغ شده، در چهره شان نمایان است.
چند شب پیش آیه 83 سوره بقره [1] را می خواندم. شرح میثاقی که خداوند از بنی اسرائیل گرفتند تا در آغاز بجز خدای را نپرستند، نیکی کنند به پدر و مادرشان و خویشان و یتیمان و فقیران، با زبان خوش با مردم تکلم کنند و نماز بپا دارند و زکات دهند. همانگونه که موظف شده اند به خواندن نماز، به مراقبت از زبان و لحنشان نیز موظفند. تفسیر المیزان از امام ابی جعفر نقل می کنند که در ذیل" و قولوا للناس حسنا" می فرمایند که بمردم بهترین سخنى که دوست میدارید بشما بگویند، بگوئید.
حال بسنجید رفتار ما مسلمان نماهایی که برایمان گفته شده "قد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه"، رسول خدایی که صاحب نیکو خلقی عظیم هستند. قرار بوده مسلمانان در خوش خلقی همواره پیشرو و الگو باشند.
به میثاقی که با پروردگارم بسته ام می اندیشم.... از همان روز که زبانی گفتم تسلیم فرمان او خواهم بود.... پیمانی که از مفادش اینست که نگاهم به دیگر مسلمانان همچو خواهران و برادرانم باشد. که با پدر و مادر، خویشان، یتیمان و ضعیفان مهربان و بزرگوار باشم... که سخن جز به حق و راستی نگویم... در همه کارها بر او توکل کنم... اگر همسایه ام گرسنه است، سیر نخوابم... و مفاد بسیار دیگری... بروم یکبار دیگر بخوانمش...
[1] وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَقَ بَنى إِسرءِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَ بِالْوَلِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْیَتَمَى وَ الْمَسکینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ أَقِیمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّکوةَ ثمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلا قَلِیلاً مِّنکمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضونَ
سلام و درود بر تو اى رسول خدا از سوى خودم و از سوى دخترت (زهرا) که هم اکنون در جوار تو فرود آمده و به سرعت به تو ملحق شده است...
ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها کم شده، و توان خویشتنداری ندارم...
اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبت تو را کشیدهام، صبر کردن ممکن است....
این من بودم که با دست خود، تو را در میان قبر نهادم و هنگام رحلت، جان گرامی ات میان سینه و گردنم پرواز کرد...
پس همه ما از آنِ خدائیم و به سوی او بازمی گردیم...
پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد و به صاحبش رسید!
و شبهایم شب زندهداری است...
تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند...
به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند...
از فاطمه بپرس و احوال اندوهناک ما را از او خبرگیر که هنوز روزگاری سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته است...
سلام من به هر دوی شما...
سلام وداع کنندهای که از روی خشنودی یا خسته دلی سلام نمی کند.
اگر از خدمت تو بازمی گردم از روی خستگی نیست و اگر در کنار قبرت می نشینم از بدگمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده، نمی باشد...
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللّهِ عَنِّی، وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ، وَالسَّرِیعَةِ اللِّحَاقِ بِکَ..
قَلَّ، یَا رَسُولَ اللّهِ، عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی، وَرَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی، إِلاَّ أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ، وَ
فَادِحِ مُصِیبَتِکَ، مَوْضِعَ تَعَزٍّ...
فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ، وَ فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُکَ...
فـَ (إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ!)
فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ،وَ أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ!
أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ...
وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ...
إلَى أَنْ یَخْتَارَ اللّهُ لِی دَارَکَ الَّتی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ...
وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا...
فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ، وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ; هذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ...
وَالسَّلاَمُ عَلَیْکُمَا سَلاَمَ مُوَدِّع، لاَ قَال وَ لاَ سَئِم، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَة، وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللّهُ الصَّابِرِینَ.
* نهج البلاغه دشتی، خطبه 202.