چند دقیقه ای می شود که از کهف الشهدا بازگشته ام، هنوز صبحانه نخورده نشسته ام پشت لپ تاپ. حکایت این صبح های پنجشنبه، حکایت غریبی شده ... خیلی دوست دارم جمعمان را... دلتنگی ها در کنارشان از یادم می روند و وجودم سرشار آرامش می شود آنزمان که از پیش بندگان نیکش باز می گردم... امروز عزیزی از خاطرات شهید باقری می خواند... تاکید خاصی دارد که حتما جمعمان بار معنایی و آموزشی داشته باشد...
خبر فوت یکی از مادران شهید که با نام "ننه علی" شناخته می شوند در سایت های خبری پیچیده است. خیلی اندک، احساسشان را درک می کنم که چرا این همه سال در مزار شهدا مانده اند. از برخی سرزمین ها نمی توان دل کند... از برخی خاطره ها... صفای خانه شان آدم را اسیر می کند... و رویای این روزهای من شده زندگی در همان غار کوچک در سایه آن پنج شهید بزرگوار... گاهی تصور می کنم که آمده اند و کمی دورتر از جمعمان نشسته اند ، انگار با هم دعای عهد می خوانیم...
دعای صباح هم هدیه همین جمع بود... دعایی که مرهم درد این روزهایم شده... و ادب االهم نزق الخرق منی بازمه القنوع... و نفس سرکش بدخوی مرا ای خدا با مهار فقر و خواری به درگاهت مودب گردان... الهی ان لم تبتدئنی الرحمه منک بحسن التوفیق، فمن سالک بی الیک فی واضح الطریق... خدایا اگر لطف و رحمتت در اول مرا به حسن توفیق دست نمی گرفت، دیگر که مرا در راه روشن به سوی تو هدایت می کرد... و آنجا که می گویند... الهی هذه ازمه نفسی عقلتها بعقال مشیتک.... خدایا اینست مهار نفس سرکشم که به رشته رضا و مشیتت محکم بسته ام...
رشته رضا و مشیت... چقدر مهار نفسم را سست بسته ام که مدام در می رود... چقدر فراموش می کنم که اگر از درک فقر و خواری لحظه ای غافل شوم بر مرکب سرکش نفس، در وادی حیرت و رنج جولان خواهم داد...
دعای صباح را بخوانید... حتما بخوانید.... سلام و درود بر آن صبحی که صدای دعای حضرت امیر را می شنیده...
یادم رفت بگویم که امروز دو مهمان عزیز نیز داشتیم. مادربزرگ یکی از دوستان که با حضورشان واقعا به جمع برکت بخشیدند و یکی از دوستان وبلاگ. البته هفته قبل هم توفیق زیارت یکی دیگر از دوستان نصیبم شد. دوست دارم یک جمع بزرگ از دوستانی چنین نیک داشته باشیم. البته فعلا مشکل وسیله نقلیه وجود دارد و اگر علمدارمان نباشد نمی توانیم برویم ...
وارد بوفه کتابخانه که می شوم طبق اصل لانه کبوتر، چشمانم به دنبال یک میز خالی می گردند. انگار همه پر شده. اجازه می گیرم و پشت میز کنار دیوار می نشینم. فکرم چند روزی است که کمی مشغول شده و تا ساکت می شوم، پا می گذارم به سرزمین افکار سرگردان.
شریک میز می پرسد که روسریم را چگونه نگه داشته ام ... یک سنجاق دارد یا دو تا... برایش توضیح می دهم و بعد گله می کند از نحوه بستن روسری مادرشان که خلقش را تنگ می کند و می خواهد این مدل را برای مسافرت خارج از کشوری که در پیش دارند بهشون پیشنهاد بدهد. همین مقدمه کوچک موجب آغاز صحبتمان می شود در خصوص حجاب، آراستگی ظاهر، فرهنگ جامعه، رفتن از ایران و غیره.
می گوید بر خلاف من اکثر افراد خانواده بسیار معتقند و هر کدام در گوشه ای از این دنیا زندگی می کنند. از پسر خاله اش می گوید که بسیار مومن است و حال از زندگی در انگلستان رضایت کامل دارد... از آرامش روزگارش و فرهنگ متفاوت آنجا برایش حسابی تعریف کرده... خانم پسر عمویش که در کانادا زندگی می کند و با وجود محجبه بودن هیچ مشکلی برای کار و تحصیل ندارد.
و من فکر می کنم به آن آرامش و تاثیرش بر روی ایمان، به زندگی فارغ از دغدغه. به او می گویم اما من قصد رفتن ندارم می خواهم بمانم و اگر لیاقتش را داشته باشم تلاش کنم برای بهتر شدن، برای اصلاح امور در کشوری که با نام اسلام آراسته شده. از خانواده شروع می کنم از همین افرادی که به من نزدیک اند. اگر خداوند توفیق دهند می خواهم از همین نقطه تلاشم را در جهت عمل به اسلام آغاز کنم. بعد دوستان، بعد محیط کار. انشا الله روزی معلم می شوم و اگر باز خداوند توفیق آن را عطا کنند در قبال دانش آموزان و یا دانش جویانی که شاید هر کدام از آنها بتوانند اثری بر محیط بگذارند... افرادی که آینده این سرزمین اند... می گوید ایده آل گرایانه است اما برایت آرزوی موفقیت می کنم و می رود...
دوست دارم بمانم و تلاش کنم... شاید اشتباه می کنم اما خیر و برکت را در کارهایی تجربه کردم که شاید اندکی از دایره خود و آسایش شخصی ام بیرون بوده اند. حتی در کارهایی که با نیت معیوب انجام داده ام، اما همان اندک خیری که در آن وجود داشته، همان اندک از خودگذشتگی، در زندگی ام اثرات شگرفی به همراه داشته اند...
از مطلب قبل و از کلمه "سعی" به یاد حضرت هاجر می افتم... به سعی مادری برای یافتن آب... چقدر این سعی در نزد خداوند اجر و ارزش داشته است... آنها که طالب رسیدن هستند باید پا جای پای حضرت هاجر بگذارند تا بیاموزند اهمیت و نحوه تلاش را پس از رسیدن به شناخت...
این مطلب را اضافه می کنم به لیست ادعاهای صاحب این وبلاگ... شاید آرزو شاید ادعا...
خیلی پیش تر ها مطلبی نوشته بودم در مورد کمال طلبی. این چند وقت این موضوع دوباره ذهنم را درگیر خودش کرده. امام خمینی در کتاب چهل حدیث اشاره زیبایی داشتند به ارتباط ما بین حب دنیا و کمال. افرادی دچار حب دنیا می شوند که کمال را در چهارچوب پدیده های مادی می جویند... مسیری که امام صادق (ع) در شرح آن می گویند همچون نوشیدن آب دریا است که نه تنها عطش را کاهش نمی دهد بلکه در نهایت موجب هلاک خواهد شد...
برخی اوقات این جستجوی کمال در اسکلت دنیا را می توان آشکارا دید اما گاهی متاسفانه اینچنین عیان نیست، انگار در لایه های زیرین و پشت چند کلام حق که از آنها استفاده باطلی می شود پنهان شده. گاه می بینم که عمرم برکتی ندارد. بدجور دچار اصطکاک با دنیای اطرافم می شوم. در این مواقع اگر کمی دقت کنم چراغ خطر بزرگی که مدتی است آن گوشه روشن شده را می بینم که پیام می دهد حواست را جمع کن یک جای کارت اشکال اساسی دارد.
حالا می رویم به سراغ یک موضوع دیگر...
وَ مَنْ أَرَادَ الاَخِرَةَ وَ سعَى لهََا سعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئک کانَ سعْیُهُم مَّشکُوراً...و هر که آخرت را بخواهد و کوشش خود را همه براى رسیدن به آن قرار دهد آنان سعیشان قبول شده و صاحب اجر خواهند بود...
در تفسیر این آیه نوشته شده کلمه "سعى" به معناى راه رفتن تند و سریع است، اما نه به حدى که دویدن بر آن صدق کند، ولى در مطلق جد و جهد در هر کارى چه خیر و چه شر نیز استعمال مى شود، حرف "لام" در جمله "وسعى لها سعیها" این سعی را اختصاص می دهد به آخرت و چنین معنا مى دهد که "هر که کوشش کند و مجدانه کوشش کند و کوششى کند که مختص به آخرت است، کوششی که لایق آخرت است...
حالا اشکال این حقیر کجاست... اشکال در آنست که حتی اگر خیال کنم که بخش "من اراد الاخره" وجود داشته باشد، در این راه نیاز به "سعی" است... حرکت تند و سریع... اینگونه بی خیال و فارق از هر گونه مسئولیت نمی توان قدم زد.
برگردیم سر موضوع کمال، احساس می کنم یکی از دلایل این کند روی، کمال گرایی در انتخاب مسیر به جای تلاش لازم برای رسیدن است. وقتی داری آرام قدم می زنی می بینی افرادی با سرعت از کنارت رد می شوند... خوب که نگاهشان می کنی می بینی این افراد کارهای ساده زندگی را به حد کمال درست انجام می دهند... از همین لحظات و عرصه های کوچک به کمال رسیده اند... در کوله بارشان کارهای بزرگی نیست اما همان کوچک ها را درست انجام داده اند و منتظرند تا خداوند توفیق انجام کارهای بزرگتر را نیز نصیبشان کنند... انجام کارهای بزرگ توفیق و توان می خواهد عزیز جان...
*آیه 19 سوره مبارکه اسرا
برایم می خواند از ضعف مخلوق و هر آنچه به جای خداوند خوانده می شود... یَأَیُّهَا النَّاس ضرِب مَثَلٌ فَاستَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن یخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِن یَسلُبهُمُ الذُّبَاب شیْئاً لا یَستَنقِذُوهُ مِنْهُ ضعُف الطالِب وَ الْمَطلُوب... طالب و مطلوب هر دو آنقدر ناتوانند که اگر مگسی از آنها چیزی برباید قادر به باز پس گیری آن نیستند ... مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىُّ عَزِیزٌ... خدا را آن گونه که باید بشناسند نشناختند... های، خدا را آنگونه که باید بشناسی نشناخته ای... فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ... چه خوب مولا و چه خوب یاورى است...
سوره حج آیات 72، 73 و 78
"وضعیت حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود. نمی توانست ببیند یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده باشد.
.
گفت: نباید بی تفاوت باشیم. نامه ای انتقادی نوشت و اولش را با این آیه شروع کرد : « اِنَّ اَللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّی یُغَیُِرُوا بِاَنفُسِهِم...» "سوره رعد/ آیه11". داد دست یکی از مسئولان سوری.
زین الدین معتقد بود به هر میزان که از دستمان بر می آید باید امر به معروف و نهی از منکر کنیم.
خاطره ای از شهید مهدی زین الدین-با یاران سپیده،ص 61 "
متن فوق را در وبلاگ مهتد* خواندم... آیه غریبی است... اِنَّ اَللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّی یُغَیُِرُوا بِاَنفُسِهِم...
*http://mohtad.blogfa.com/post-126.aspx
ادامه مطلب ...
پوشیده نیست بر هر صاحب وجدانى که انسان به حسب فطرت اصلى و جبلت ذاتى عاشق کـمـال تـام مـطـلق اسـت و این از فطرتهاى الهیه است که خداوند تبارک و تعالى مفطور کـرده اسـت بـنـى نـوع انـسـان را بـر آن، و بـه ایـن حـب کـمـال اداره مـلک مـلکـوت گـردد و اسـبـاب وصـول عـشـاق کـمـال مـطـلق شـود، ولى هـر کـس بـه حـسـب حـال و مـقـام خـود تـشـخـیـص کـمـال را چـیـزى دهـد و قـلب او مـتـوجـه آن گـردد.
اهـل آخـرت تـشـخـیـص کـمـال را در مـقـامـات و درجـات آخـرت داده قـلوبـشـان مـتـوجـه آنـهـاسـت. و اهـل الله در جمال حق کمال و در کمال او جمال را یافته وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض. گـویـنـد، ولى مـع الله حـال فـرمـایـنـد، و حـب وصـال و عـشـق جـمـال او را دارنـد.
اهـل دنـیـا چـون تـشـخـیـص داده انـد کـه کـمـال در لذایـذ دنـیـاسـت و جـمـال دنـیـا در چشم آنها زینت یافته، فطرتا متوجه آن شدند ولیکن با همه وصف، چون تـوجـه فـطـرى و عـشـق ذاتـى بـه کمال مطلق متعلق است، و سایر تعلقات عرضى و از قبیل خطا در تطبیق است، هر چه انسان از ملک و ملکوت دارا شود و هر چه کمالات نفسانى یا کـنـوز دنـیـایـى یـا سـلطـنـت و ریـاسـت پیدا کند، اشتیاقش روزافزون گردد و آتش عشقش افـروخـتـه گـردد.
مـثـلا نـفس صاحب شهوت هر چه مشتهیات براى او زیادتر گردد تعلق قلبش به مشتهیات دیگرى که در دسترس او نیست بیشتر شود و آتش اشتیاقش شعله ورتر گـردد، و هـمـیـن طور نفس ریاست طلب اگر قطرى را در زیر پرچم اقتدار درآورد، متوجه قـطـر دیـگـر گـردد، و اگـر تـمـام کـره زمـیـن را در تـحـت سـلطـنـت درآورد، مـیـل آن کـنـد که پرواز به کرات دیگر کند و آنها را متصرف شود.
انسان چون قلبا متوجه به کمال مطلق است ، هر چه از زخارف دنیا را جمع آورى کند تعلق قلبش بیشتر مى شود. و چـون تشخیص داده که دنیا و زخارف آن کمال است، حرصش رو به ازدیاد گذارد و عشقش افـزونـتـر شـود و احـتـیـاجـش بـه دنـیـا بـیـشـتـر گـردد.
بـه عـکـس اهـل آخـرت، کـه توجه آنها از دنیا سلب شود، و هر چه توجه به عالم عالم آخرت بیشتر کـنـنـد، مـیـل آنـهـا و تـوجـه قلبى آنها به این عالم کمتر گردد، تا از تمام دنیا بى نیاز شـونـد و غـنـى در قـلب آنها ظاهر گردد و عالم دنیا و زخارف آن را ناچیز شمارند چنانچه اهـل الله از هـر دو عـالم مـسـتغنى هستند و از هر دو نشئه وارسته اند، و احتیاج آنها فقط به غنى على الاطلاق است و جلوه غنى بالذات صورت قلب آنها شده است. هنیئا لهم
مـعـلوم اسـت کسى که توجه قلبش به آخرت باشد، امور دنیا و کارهاى صعب او در نظرش حـقـیـر و سـهل شود، و این دنیا را متصرم و متغیر و عبورگاه خود و متجر و دارالتربیه خود دانـد و بـه هـیـچیک از سختى و خوشى آن اعتنا نکند، و احتیاجات او کم گردد و افقارش به امـور دنـیـا و به مردم آن کم شود، بلکه به جایى رسد که بى احتیاج شود، پس امورش جـمـع شـود و تـنظیم در کارش پیدا شود و غناى ذاتى و قلبى پیدا کند.
پس ، هر چه به این عالم به نظر عظمت و محبت نگاه کنى و قلبت علاقه مند به آن شود به حسب مراتب محبت، احتیاجات زیاد شود و فقر در باطن و ظاهر تو نمایان شود، و امورت متشتت و درهم شود و قلبت متزلزل و غمناک و خائف شود، و امورت بر وفق دلخواه انجام نگیرد، و آرزو و حرصت روزافـزون گـردد و غـم و حـسـرت بـر تـو چـیره شود و یاءس و حیرت در دلت جایگزین گردد. چنانچه در حدیث شریف به بعضى از این معانى اشاره فرموده .
روى فـى الکـافـى بـاسـنـاده عـن حـفـص بـن قـرط، عـن اءبى عبدالله ، علیه السلام ، قال : من کثر اشتباکه بالدنیا، کان اءشد لحسرته عند فراقها و عـن ابـن اءبـى یـعـفـور قـال: سـمـعـت اءبـا عـبـدالله، عـلیـه السـلام، یـقـول: مـن تـعـلق قـلبـه بـالدنـیـا، تـعـلق قـلبـه بـثـلاث خصال : هم لایفنى، و اءمل لایدرک، و رجاء لا ینال. یعنى کسى که تعلق داشـتـه بـاشـد دلش بـه دنـیـا، تـعـلق پـیـدا کـنـد قـلبـش بـه سـه چـیـز: انـدوهـى بـى زوال ، و آرزویـى کـه بـه او رسـیـده نـشـود، و امـیـدى کـه بـه او نائل نشود.
و اما اهل آخرت هر چه به دار کرامت حق نزدیک شوند قلبشان مسرور و مطمئن شود، و از دنیا و مـافـیـهـا مـنـصـرف و گـریـزان و مـتـنـفـر گـردنـد. و اگـر خـداى تـعـالى بـراى آنـهـا آجـال مـعـیـنـه قـرار نـداده بـود، لحـظـه اى در ایـن دنیا نمى ماندند، چنانچه حضرت مولى المـوحـدیـن مـى فـرمـایـد. پـس آنـهـا در ایـن عـالم مـثـل اهـل ایـنـجا در رنج و تعب نیستند و در آخرت مستغرق بحار رحمت حق اند. جعلنا الله و ایاکم منهم انشاءالله
پـس اى عـزیـز، اکنون که مفاسد این علقه و محبت را متذکر شدى و دانستى که انسان را این مـحـبـت بـه هلاکت دچار مى کند و ایمان انسان را از دست او مى گیرد و دنیا و آخرت انسان را درهـم و آشـفـتـه مـى کـنـد. دامـن هـمـت بـه کـمـر زن و هـر قـدر تـوانـى بـسـتـگـى دل را از این دنیا کم کن و ریشه محبت را سست کن، و این زندگى چند روزه را ناچیز شمار و این نعمت هاى مشوب به نقمت و رنج و الم را حقیر دان، و از خداى تعالى توفیق بخواه که تـو را کـمـک کـنـد و از ایـن رنـج و مـحـنـت خـلاصـى دهـد و دل تو را ماءنوس به درا کرامت خود کند. و ما عندالله خیر و اءبقى