اللهم انی اعوذ بک من شر نفسی

اعلام برائت می کنم از این کلمات، "اعتماد به نفس"...

 

اعتماد به چه چیزی؟ به نفس؟؟

 

مگر می شود به نفس اعتماد کرد؟

 

آنچنان این عبارت در جامعه رواج دارد که جزئی از ارزش ها شده. گاه افراد مورد سرزنش قرار می گیرند اگر در هر شرایطی به خود اعتماد کامل نداشته باشند... اگر خودخواه و خودبین نباشند... اگر در تصمیم گیری پا بر روی نفس گذاشته و به مصلحت دیگری عمل کنند... اگر بترسند از نفس...

 

گرچه در حقیقت این جهان خلاف این سخنان را یافتم... دوست داشتنی ترین افراد در بین مردمان را کسانی یافتم که نفس در نظرشان کمرنگ شده... از سخنانشان بوی خود نمی آید... رها شده اند از بند این کلمه سه حرفی ... بر روی نظرشان به هر قیمتی پا فشاری نمی کنند، حق را به آرامی می گویند نه به عنوان نظر شخصی شان... با دیگران مهربان و بزرگوارند زیرا خود را برتر نمی بینند... آرام اند زیرا هیولایی تشنه قدرت، توجه و سلطه را در درونشان رها نکرده اند... از خود برون رفته اند و در مفهوم بزرگتری محو شده...


در ادامه حدیث سوم امام خمینی زیبا می گویند که ریشه این عجب در حب نفس است...

 

تا زمانی که این نفس ... این خود... در درون انسان زنده است و رشد می کند عجب، تکبر و ریا به همراه می آورد... خود در نظرم زیبا جلوه می کند... خود را برتر از دیگران دیده و تحمل خطاها و یا اشتباهاتشان را ندارم... به سختی سرزنش می کنم بندگان خدا را و در انتهایش سروری شیطانی است که چقدر از این موجود خطاکار برتر و چقدر بیشتر از او می دانم، چقدر زیبا اشتباهاتش را محکم بر سرش کوبیدم ...


زود برآشفته می شوم زیرا فردی حق جسارت به همایی عالی قدر چون من را ندارد... همگان در نظر کوچک اند و خود بزرگ و بزرگوار... گاه این خودبینی به قیمت شکستن دل بندگان او تمام می شود...ئکار می کشد به بدگویی از دیگران تا نشان داده شود منزلت خود در برابر آنها...کار می کشد به تحقیر و شوخی های گزنده در جمع تا ثابت شود برتری این خود ...

 

هر چه می گردم ریشه بیشتر مفاسد اخلاقی ام را در این خود لعنتی می بینم...

 

و چه زیبا گفت دوستی که بیایید برای هم دعا کنیم... آخر تا حب نفس داریم از شر این بیماری ها در امان نیستیم  و گذشتن از این نفس هم مرد راه می خواهد... دعا کنیم برای هم ... تا عاقبتمان همچون خاکستری در باد نشود... معنای زندگی حقیقی را درک کنیم... برسیم به آن ساحل آرامش...

 

می گویند در دلی که حتی ذره ای حب دنیاست، حب الله وارد نمی شود...

 

لاف عشق و گله از دوری یار...  زهی لاف گزاف...

شرح حدیث سوم...عجب... قسمت دوم

بـدان کـه از بـراى عجب در هر یک از این درجات سابق الذکر مراتبى است، که بعضى از آن مـراتـب واضـح و روشـن اسـت کـه انـسان به اندک تنبه و التفات پى به آن مى برد، بـعـضـى دیـگـر بـغـایـت دقـیـق و بـاریـک اسـت کـه انـسـان تـا تـفـتـیـش ‍ کـامـل نـکـنـد و مـداقـه صـحـیـحه به عمل نیاورد ادراک آن نمى تواند کند، و نیز بعضى از مراتبش شدیدتر و سخت تر و مهلکتر از بعضى مراتب دیگر است.

 

-- مـرتـبـه اولى، کـه از هـمـه بـالاتـر و هـلاکـتش بیشتر است، حالى است که در انسان به واسـطـه شـدت عجب پیدا شود که در قلب خود بر ولى نعمت خود و مالک الملوک به ایمان یا خصال دیگرش منت گذارد. گمان کند که به واسطه ایمان او در مملکت حق وسعتى یا در دیـن خـدا رونـقى پیدا شد، یا به واسطه ترویج او از شریعت یا ارشاد و هدایت او یا امر بـه مـعـروف و نـهى از منکر او یا اجراى حدود یا محراب و منبرش به دین خدا رونقى بسزا داده، یـا بـه واسـطـه آمـدن در جـماعت مسلمین یا به پا کردن تعزیه حضرت ابى عبدالله الحـسـیـن، عـلیـه السـلام، رونـقـى در دیانت حاصل شد که به سبب آن بر خدا و بر سید مـظـلومان و بر رسول اکرم، صلى الله علیه و آله، منت دارد.

 

هر چند اظهار این معنى نکند، در دلش مـى گـذارد. و از هـمـیـن بـاب اسـت مـنـت گـذارى بـر بـنـدگان خدا در امور دینیه. مـثـل آنـکـه در دادن صـدقـات واجـبـه و مـسـتحبه و در دستگیرى از ضعفا و فقرا بر آنها منت گـذارى کـنـد. گـاهی این منت گذارى مخفى است حتى بر خود انسان. 

 

-- مـرتـبـه دیـگـر آن اسـت کـه بـه واسـطـه شـدت عـجـبـى کـه در قـلب اسـت غـنـج و دلال کند بر حق تعالى . و این غیر از منت گذارى است ، گرچه بعضى فرق نگذاشته اند.

 

صـاحـب ایـن مـقـام خـود را مـحـبوب حق تعالى مى پندارد و خود را سلک مقربین و سابقین مى شـمـارد، و اگـر اسـمـى از اولیـاء حـق بـرده شـود یا از محبوبین و محبین یا سالک مجذوب سخنى پیش آید، در قلب خود را از آنها مى داند.

 

ممکن است ریاء شکسته نفسى کرده و اظهار خلاف آن کند، یا براى اثبات آن مقام براى خود طورى نفى مقام از خود کند که ملازم اثبات بـاشـد. و اگـر خـداى تـعالى او را مبتلا کند به بلایى، کوس البلاء للولاء * زنـد. مـدعـیـهـا ارشاد از عرفا و متصوفه و اهل سلوک و ریاضت به این خطر نزدیکترند از سایر مردم.

 

 

* خداوند گروهی را به دوستی نگرفت مگر آنکه آنها را به بلایا گرفتار ساخت (امام صادق (ع))

شرح حدیث سوم...عجب... قسمت اول

خداوند به داد برسد از حدیث سوم....

 

على بن سوید گوید از حضرت موسى بن جعفر، علیه السلام ، پرسیدم از عجبى که فـاسـد مى نماید عمل را. پس ‍ گفت : عجب (را) درجاتى است. از آنها این است که زینت پیدا کند از براى بنده بدى عمل او، پس ببیند او را نیکو، پس به عجب آورد او را و گمان کند او نـیـکـو عـمـلى کـرده اسـت و از آنـهاست آنکه ایمان آورده بنده به پروردگار خود، پس منت گذارد بر خدا، و حال آنکه از براى خداست بر او در آن ایمان منت.

 

شـرح عـجـب بـنـا بـه فـرموده علماء، رضوان الله علیهم، عبارت است از بزرگ شـمـردن عـمـل صـالح و کـثـیـر شـمردن آن و مسرور شدن و ابتهاج نمودن به آن، و غنج و دلال کردن است به واسطه آن، و خود را از حد تقصیر خارج دانستن است. اما مسرور شدن بـه آن بـا تـواضـع و فـروتنى کردن از براى خداى تعالى و شکر ذات مقدس حق کردن بر این توفیق و طلب زیاده کردن عجب نیست و ممدوح است.

 

... شـک نـیـسـت کـسـى کـه اعـمـال صـالحـه کـنـد، از قـبـیـل روزه و بـیـدارى شب و غیر آن، در نفس او بهجت و سرورى حـاصـل شـود، پـس اگر این بهجت براى آن است که خداى تعالى به او عطایى فرموده و نعمت عنایت کرده که آن نعمت و عطا این اعمال صالحه است، و با این وصف ترسناک باشد از نـقـص آنها و بیمناک باشد از زوال نعمت و از خداى تعالى زیاده طلب کند، این ابتهاج و سـرور عـجـب نـیـسـت.

 

اگـر ایـن ابـتـهـاج از جـهـت آن اسـت کـه ایـن اعـمـل از اوست و اوست که داراى این صفت است و بزرگ شمارد اعمالش را و اعتماد کند بر آنـهـا و خـود را از حـد تـقـصیر خارج داند و به جایى رسد که گویى منت گذارى کند بر خداى تعالى به واسطه این اعمال، پس این سرور عجب است.

 

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاَخْسرِینَ أَعْمَلاً(103)


الَّذِینَ ضلَّ سعْیهُمْ فى الحَْیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یحْسبُونَ أَنهُمْ یحْسِنُونَ صنْعاً(104)


أُولَئک الَّذِینَ کَفَرُوا بِئَایَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَلُهُمْ فَلانُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَزْناً (105)



بگو آیا شما را از آنهایى که از جهت عمل زیانکارترند خبر دهیم (103)


همان کسان که کوشش ایشان در زندگى این دنیا تلف شده و پندارند که رفتار نیکودارند (104)


آنها همان کسانند که آیتهاى پروردگارشان را با معاد انکار کرده اند، پس ‍ اعمالشان هدر شده و روز قیامت براى آنها میزانى بپا نمى کنیم (105)

 

 سوره مبارکه کهف

...

-- آمده ام کتابخانه. موقع امتحانات است و حسابی شلوغ، البته امروز شلوغ تر از روزهای قبل نیز هست. به مناسبت 9 دی همایشی برگزار کرده اند. آقایونی با لباس های ناجا و یا خانم های جوان و مسن چادری به صورت گروهی در اطراف تردد می کنند.


صف غذاخوری هم طولانی تر از روزهای قبل شده. به چهره هاشون که می نگرم با خود می گم آیا بازماندگان آن نسل حماسی اند؟ آیا اینها هم روزگاری در آن خاک نفس کشیده اند و هنوز بوی آن دیار را دارند یا تازه واردند و از قبیله ای دیگر؟ پوتین هایشان خوش رنگ بود و جلب توجه می کرد، به نظر راحت هم می رسید.


-- خدا را شکر این چند وقت اوضاع مقاله بهتر شده. همچنان به دنبال جایی می گردم برای سفر.


-- عهدی بسته ام با او... عهد بسته ام تا سکوت پیشه کنم ... نامش را تنها در سکوت می نگرم و ...


-- یک موضوع خوب دارم برای بحث اما هنوز نیاز به فکر دارد...تا نوشتن آن اینجا گاه میزبان سخنان پراکنده است...

آقای شال مشکی ایستگاه ما

ایستگاه اتوبوس نزدیک خانه دستگاه بلیط الکترونیکی ندارد و آقایی مسئول جمع آوری پول هاست، با کلاه بافتنی، شال گردن مشکی و لباس فرم آبی رنگ... همیشه سرپا ایستاده است، آخر ایستگاه حتی صندلی برای نشستن ندارد... دو سه بار از اتوبوس به خاطر پرداخت کرایه جا ماندم... کمی شاکی شدم که نگذاشتند سوار شوم، اما وقتی ساعت 6 و نیم صبح در سرما آرام ایستاده بودند و صبح به خیر می گفتند خیلی شرمنده شدم.


این آقای شال مشکی ایستگاه ما یک ویژگی بسیار جالبی دارند...  با مهربانی بسیار خاصی با مردم رفتار می کنند... گاه از اینکه به خاطر کرایه از اتوبوس جاماندی عذر خواهی مختصری می کنند و یا با  روز به خیری لبخند بر لبانت می نشانند... کار سختی است کرایه گرفتن از مردم و هر روز احتمالا کلی غر می شنوند، اما هر وقت دیدمشان آرامند و مهربان... امروز دلم می خواست برایشان یک لیوان چای داغ ببرم، به گمانم در این سرما حسابی می چسبید... رویم نشد ... دوست داشتم یک لیوان چای داغ و تشکری ساده هدیه کنم به همه آنهایی که در این هوای سرد با دل و جان زحمت می کشند... گرچه شاید دعایی از صمیم قلب تنها کاری است که فعلا قادر به انجام آن هستم.