چند وقت اخیر، مفهوم موفقیت ذهنم را خیلی به خودش مشغول کرده. الگوی موفقیت به نوعی مسیر حرکت نسل حال و آینده را شکل می دهد و در احساس رضایت افراد نسبت به راهی که انتخاب کرده اند می تواند اثر بسزایی داشته باشد.
حال به نظر شما تصویر یک انسان موفق در ذهن اکثر افراد جامعه ما چیست؟
چطور در خانواده و یا در محیط کار به عنوان یک فرد موفق شناخته می شوید؟
به عنوان نخستین نفر، از دوستم این سوالات را پرسیدم.پاسخش آن بود که موفقیت در موضوعات مختلف می تواند با معیارهای متفاوتی سنجیده شود، اما به طور کلی صحبتهایش بر محور قدرت نفوذ افراد در حیطه های مختلف و تغییراتی که آنها قادر به انجامشان هستند استوار بود. به نوعی قدرت یک فرد در اعمال تغییر و تصمیم گیری می تواند معیاری برای سنجش میزان موفقیت او در نظر گرفته شود.
برای جستجوی بیشتر به سراغ فهرست 100 فرد موفق مجله تایمز رفتم. فهرست با این جملات آغاز شده بود:
"Meet the most influential people in the world. They are artists and activists, reformers and researchers, heads of state and captains of industry"
هنرمندان، دانشمندان، فعالان اجتماعی و سیاسی، فرمانداران و غول های صنعت...
این فهرست با دیدی که من نسبت به موفقیت دارم تفاوت بسیاری دارد. این فعالیت ها به تنهایی نمی توانند نشان دهنده میزان موفقیت یک فرد باشند. به عنوان مثال یک دانشمند که به کشف بزرگ علمی دست یافته، در تحقق هدف کشف علمی به نتیجه مد نظر رسیده، اما این پیروزی لزوما از او انسان موفقی نمی سازد. موفقیت شاید با مفهوم شکست و یا پیروزی در دستیابی به اهداف متفاوت باشد.
مفهومی که در ذهن من از موفقیت نقش بسته، میزان دستیابی به آرامش قلبی و رضایت خاطری است که در اثر بی نیازی از انسانها در درون دل آدمی شکل می گیرد. بالاترین قله هایی که به عنوان نماد های موفقیت از آنها یاد می شود با لرزه ای خفیف فرو می ریزند. تحقیقات علمی که حاصل عمری تلاش و کوششند اما با دستیابی به دانشی نو منسوخ می شنود... غول های صنعنی که در اثر تغییرات اقتصادی ورشکسته می شوند... جراح مشهوری که به دلیل تصادف ناگهانی برای همیشه خانه نشین می شود.
اینها نمی توانند مفهوم موفقیت باشند... بیشتر سرابند تا حقیقت... شاید موفقیت حقیقی رسیدن به احساس آرامش و شادی است که برای داشتن آن نیازمند جهان مادی نباشی...
اما متاسفانه دیدی که در جامعه نسبت به موفقیت وجود دارد موجب شده که درصد بالایی از افراد احساس شکست و سرخوردگی پیدا کنند. اگر به تحصیلات بالایی دست پیدا نکنی... اگر درآمدت بالا نباشد... اگر ازدواج نکنی... اگر از همسرت جدا شوی... اگر حتی معلولیت جسمی داشته باشی... در همه این موارد انسان شکست خورده ای به حساب می آیی و در جامعه احترام لازم را نخواهی داشت. این دید با شرایط زندگی انسان و روح اسلام بسیار فاصله دارد چرا که گاه همین محرومیت ها از نعمت های خداوند محسوب می شوند.
در جامعه ما هر گونه محرومیتی مذموم است و افرادی شایسته ترند که آراستگی بیشتری دارند. نمی خواهم از حقیقت فاصله بگیرم و شعار بدهم، خود من هم متاثر از این جو حاکم گاهی عمل می کنم اما می دانم که این دید اشتباه است و حقیقت انسان این نیست... این نگاه با "ان اکرمکم عندالله اتقاکم" بسیار فاصله دارد... با نحوه زندگی برگزیدگان و پیامبران الهی بسیار فاصله دارد...
ادامه مطلب ...
"1-از رئیستان بخواهید که شما را برای پیشرفت در کار راهنمایی کند و توصیه های او را به کار گیرید.
2- لباس هایتان را با دقت انتخاب کنید. طرز لباس پوشیدن باید در شما قدرت و توانایی ایجاد کند.
3- کبوتر با کبوتر ، باز با باز. مردم خواستار پیشرفت کسانی هستند که مانند خودشان لباس می پوشند.
4- متناسب با شغلی که می خواهید داشته باشید لباس بپوشید ، نه شغلی که در حال حاضر دارید.
5- طرز لباس پوشیدن شما از هر نظر باید مانند افراد رده بالای محیط کارتان باشد.
6- سرعت از ویژگی های دهه نود به بعد است. هنگامی که موقعیت مناسب برایتان پیش می آید به سرعت حرکت کنید.
7- برای رسیدن به شغلی که طالب آن هستید مهارت ها و دانش هایی را که لازم است مشخص کنید و سپس تلاش برای به دست آوردن آنها را آغاز کنید.
8- نسبت به سازمان و شغل خود تعهد کامل داشته باشید . افراد مسئولیت ناپذیر آینده خوبی ندارند.
9- برای کار خود وقت زیادی صرف کنید. همکاران با نفوذِ شما همه را زیر نظر دارند.
10- «همه از همه چیز باخبرمی شوند.» هرگز حرفی را که مایل نیستید کسی بداند به هیچ کس نگویید.
11- در محیط کار مانند بازیکن یک تیم عمل کنید . با همه همکاری کنید و کلیه همکاران را حمایت کنید.
12- به رئیس، سازمان و همکارانتان وفادار باشید. همیشه کسی دارد حرف های شما را می شنود.
13- از کسانی که به شما کمک می کنند تشکر و قدردانی کنید. همیشه این احساس قدردانی را در برخوردهایتان داشته باشید.
14- شما با تبدیل شدن به یک عنصر با ارزش برای رئیس و سازمانتان برای آینده کاری خود قدرت ایجاد می کنید.
15- هرچه کارتان را بهتر انجام دهید ، قدرت و نفوذ بیشتری پیدا خواهید کرد."
ها ها...امروز مدیرمان به من گفتند که جدیت کافی برای موفقیت در این شغل را در من نمی بینند
من هم برآن شدم که ببینم این موفقیت که می گن اصلا یعنی چی؟ طبق لیست بالا که رموز موفقیت در کار هستند حرف مدیرمان چندان هم اشتباه نبوده.
-در مورد لباس که کلا تعطیلم.
-اصولا عجله ای برای حرکت ندارم.
-حاضر نیستم وقت زیادی برای کارم صرف کنم. چون افق های آینده ام را مرتبط با شغل فعلیم نمی دانم.
-علاقه ای به قدرت و نفوذ و این حرف ها ندارم.
-با همه شوخی می کنم.
-یک مواقعی هوس می کنم وسط دفترمون با صندلیم سر بخورم.
-هر وقت بی کار می شوم شروع می کنم به نقاشی کشیدن روی تقویم، تکه ای کاغذ و یا روی دست همکارانم.
-مصرف پاستیل هم از تفریحات جالب کاری است.
و من نمی دانم چرا میلی برای جدی بودن در زندگی ندارم...
بنده خدا حق دارند مهندس بشو نیستم...
ادامه مطلب ...
صفحه سایت را بالا و پایین می کنم و گذرا نگاهی به تیتر اخبار می اندازم، حوصله خواندشان بیشترشان را ندارم. می رسم به تیتر "رهایی از «لیلةالقبر» برای رسیدن به«لیلةالقدر»". قسمت هایی از سخنرانی آیت الله جوادی آملی در شب قدر سال 1383 است. چقدر دلم می خواست که در چنین مجلسی شرکت کنم... نه مجالسی که مدام از صحبت های گوینده حرص بخورم که آخر این حرف ها چیست که می گویید ... برای درآوردن اشک مردم هر حرفی را می زنند ...
" از خدا بخواهیم که آن توفیق را، آن معرفت را، آن محبت را به ما عطا کند که ما هم لیله قدر بشویم. آنها که لیله قدر شدند، اسوه مایند. اگر درباره فاطمه زهرا (س) آمده است که او لیله قدر است، این سخن از سنخ تمثیل است و نه تعیین. یعنی 14 انسان کامل هر کدام لیله قدرند. و اگر آنها لیله قدرند، شاگردان آنها میتوانند در حوزه ایمانی خود لیله قدر بشوند. تو لیلة القدری، بدان؛ در صورتی که از لیلة القبری بیرون بیایی! همه بزرگان به ما گفتند: اگر از لیلة القبری به درآمدی، لیلة القدر میشوی! اینکه در درونش گورستان فتنه هاست، گورستان غیبت هاست، گورستان آمال و آرزوهاست، شکمش هم گورستان حرام هاست؛ این «لیلة القبر» است، نه لیلة القدر!
اگر از لیلة القبری به درآمد، «لیلة القدر» میشود؛ آنگاه خیر من الف شهر(1) میشود، یک نفر بیش از هزار نفر میشود، آنگاه کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله(2) خواهد شد. یک شب اگر بر هزار ماه فضیلت دارد، یک انسان هم بر هزار گروه فضیلت دارد. در صورتی که از لیلة القبری به دربیاید، لیلة القدر بشود. اینها نظیر اسماء الله نیست که توقیفی باشد! اگر به ما گفتند: فاطمه زهرا(س) لیله قدر است، یعنی ای زنان عالم! شما هم میتوانید در حوزه ایمانی خود به دنبال مولاه و سیده خود، لیلة القدر بشوید. و اگر کسی قرآن در جان او جلوه کرد، او همین لیلة القدر را در حوزه ایمانی خود خواهد داشت...
... پس چه کمالی برتر از آن است که انسان خود را به جایی برساند که خدا به او سلام بفرستد، ملائکه خدا به او سلام بفرستد! شب قدر به ما این قدر و شرف را خواهد داد که مخاطبان سلام و صلوات خدا و حمله عرش و خدا و ملائکه الهی باشیم؛ تا کدام مرتبه، نصیب مخاطب بشود، چه سلامی، او را دریافت بکند ! پس قدر، هم به معنای شرف و فضیلت است، هم به معنای تقدیر امور. هم ما مقدرات جوامع انسانی، اسلامی و شیعی را از خدای سبحان مسئلت کنیم، هم شرف و منزلت مان را در این شب از ذات اقدس اله درخواست کنیم که ما را با آبرومندی در دنیا و آخرت اداره کند و به غیر خود واگذار نکند."
بحث کردن... یا شاید بهتر باشد تبادل نظر بخوانمش....
چند وقتیست که با تعدادی از همکاران شرکتمون درمورد مسائل مذهبی و عقیدتی بحث می کنیم. نامم را گذاشته اند زلال احکام. گاهی ترس عجیبی در صحبت کردن باهاشون دارم... می ترسم که حرف اشتباهی بزنم و به جای رفع مشکل موارد جدید تری را هم به شبهات اضافه کنم... البته این مدل صحبت ها یک ویژگی دارند که این ترس را کاهش می دهند، اصولا افراد به حرف های یکدیگر گوش نمی دهند. تنها در حرف های طرف مقابلشون به دنبال نکته ای برای تایید عقاید خودشون و یا زیر سوال بردن عقاید طرف مقابل استفاده می کنند.
یکی از نکاتی که بحث را به بن بست و جدل می کشاند برتر دیدن خود از طرف مقابل است. اینکه این احساس را در فرد ایجاد کنی که می خواهی او را از گمراهی نجات بدهی و خودت را بسیار برتر و محق تر از او می دانی. انتقال این حس سبب می شود که فرد در حالت دفاعی قرار گیرد و به مقابله برخیزد. اگر از یک حقیقت سخن به میان می آید بهتر است از آن حقیقت گفته شود نه از خود فرد. فروتنی در بحث شاید موجب شود که افراد بیشتر گوش دهند و کمتر جدل کنند.
با یکی دیگر از دوستان داشتیم در مورد امر به معروف و نهی از منکر صحبت می کردیم. به او گفتم اگر برایمان مسجل شود که چنین وظیفه ای بر دوشمان قرار گرفته و نسبت به آن بایستی پاسخ گو باشیم، آنوقت تنها به افراد تذکر نمی دهیم و یا ارشادشان نمی کنیم... آنوقت در اکثر کارهایی که انچام می دهیم این نکته را در نظر می گیریم که رفتار و کلام روزمره ما یکی از مهترین عوامل اثر گذار در دیگران است. اگر این مسئولیت را حس کنیم بیشتر به برخی مسائل توجه می کنیم و رفتار ما شاید به تقوا نزدیک تر باشد.
پ.ن 1: رسول الله صلى الله علیه و آله:
تَمامُ التَّقوى اَن تَتَعَلَّمَ ما جَهِلتَ وَتَعمَلَ بِما عَلِمتَ؛
تمام و کمال تقوا این است که آنچه را نمى دانى بیاموزى و بدانچه مى دانى عمل کنى.
پ.ن 2: شکر می گویم... شکر می گویم که با مفهوم صبر آشنا شدم... و شاید به لطف خدا دارم آن را حس می کنم ... و براستی چقدر شیطان نزدیک است و آماده ایجاد طوفان در دل آدمی...
"تکبر اسباب زیادی دارد و همه آنها به این باز می گردد که انسان در خود کمالی تصور کند و بر اثر حب ذات، بیش از حد آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد.
بعضی از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فیض کاشانی» در «المحجة البیضاء» اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده اند، نخست اسباب دینی که «علم» و «عمل» است، و اسباب دنیوی که «نسب» ، «زیبایی» ، «قوت» ، «مال» و «فزونی یاران و یاوران» می باشد و در باره هر کدام از اینها شرحی دارد که به طور خلاصه در ذیل از نظر خوانندگان عزیز می گذرد، می گوید:
نخستین اسباب تکبر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهی از علما و دانشمندان می گردد، همان گونه که در حدیث نبوی آمده است: «آفت بزرگ علم، تکبر است؛ آفة العلم الخیلاء» .
بعضی از افراد آنچنان کم ظرفیتند که وقتی چند بابی از علم را می خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک می شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران می نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کرنش دارند.
در حالی که عالمان واقعی هر قدر بر علمشان افزوده می شود، خود را نادان تر می بینند، چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمی مشاهده می کنند که تنها قطراتی از آن را در اختیار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمی که به دست آورده اند مسؤولیت خود را سنگین تر می بینند و خوف آنها بیشتر می شود که گفته اند: «من ازداد علما ازداد خوفا؛ هر کس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده می شود» .
سبب دوم، اعمال نیک و عبادت است که موجب کبر و غرور بسیاری از نیکوکاران و عبادت کنندگان می شود، چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران می پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند و مشکلات آنها را حل کنند، در مجالس احترام خاصی برای آنها قائل شوند و از نیکوکاری و زهد و ورع و تقوای آنها سخن بگویند، گویی عبادت خود را منتی بر دیگران می پندارند، این در جهات دنیوی.
و در جهات دینی خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک می شمرند و این امور سبب می شود که امتیاز فوق العاده ای برای خود قائل گردند و به فخرفروشی بر دیگران به طور آشکار و پنهان و یا نیمه آشکار بپردازند و در حالی که خود بر لب پرتگاه خطرناکی قرار گرفته اند مردم را چنین فکر می کنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) می خوانیم: «اذا سمعتم الرجل یقول هلک الناس فهو اهلکهم؛ هنگامی که شنیدید کسی می گوید: مردم (به خاطر اعمالشان) هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است» !
در حدیث دیگری از همان حضرت (ص) می خوانیم: «کفی بالمرء شرا ان یحقر اخاه المسلم؛ برای انسان این بدی و بدبختی کافی است که برادر مسلمانش را خوار و خفیف بشمرد» !
مرحوم «فیض کاشانی» در «المحجة البیضاء» بعد از ذکر این سخن می افزاید: چه قدر فرق است بین کسی که عالم یا عابدی را به خاطر علم و عبادتش بزرگ می شمرد، به او احترام می گذارد و خود را در برابر او ناچیز می بیند و آن عالم و عابدی که شخص مزبور را کوچک می داند و دوست دارد از او دور شود!
او در بخش دیگری از سخنانش می افزاید: این آفتی است که کمتر عابدی از آن در امان می ماند، هرگاه کسی به او بی احترامی کند یقین دارد که بی احترامی کننده مبغوض درگاه الهی است و بعید می داند که خدا او را ببخشد، در حالی که اگر خودش به دیگری چنین آزاری را برساند این قدر اهمیت به آن نمی دهد و این نوعی جهل و نادانی است و جمع میان «عجب» و «تکبر» و «غرور» است و اگر در چنین حالی شخص مزبور گرفتار ناراحتی شود آن را از کرامات خویش می پندارد و انتقام الهی می شمرد!
چه قدر فرق است بین چنین افراد نادان و مغرور و بعضی از عابدان هوشیار متواضع که یک نمونه آن این است: یکی از بزرگان عباد، از عرفات در ایام حج بازمی گشت گفت: «اگر من (گنهکار) در میان آنان نبودم امید می رفت که خدا همه را ببخشد و رحمت کند» !
این سخن را با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم (ص) به پایان می بریم: در روایتی آمده است که در محضر آن حضرت (ص) از خوبی و پرهیزکاری کسی سخن گفتند، هنگامی که از دور نمایان شد عرض کردند: ای رسول خدا! این همان کسی است که توصیف او را به شما عرض کردیم! پیغمبر (ص) نگاهی به چهره او افکند و فرمود: «من در صورت او تاریکی شیطان را می بینم! آن مرد نزدیک آمد و سلام کرد و در برابر پیامبر (ص) و یارانش ایستاد، پیامبر (ص) فرمود: «اسئلک بالله حدثتک نفسک ان لیس فی القوم افضل منک؟ فقال اللهم نعم! ؛ فرمود تو را به خدا سوگند آیا در دل نمی گفتی که در میان این جمعیت کسی برتر از تو نیست؟ عرض کرد: آری» (43)اصحاب فهمیدند تاریکی شیطان که پیامبر (ص) با نور نبوت آن را مشاهده کرده است همین عجب و کبر و غرور بوده است.
عامل سوم، نسب و حسب عالی است. به این گونه که کسانی در یک خانواده شریف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگواری و سخاوت متولد شده اند، این را برای خود امتیاز بزرگی می شمرند و دیگران را که از خانواده های پایین تری هستند کوچک و بی ارزش می پندارند، در حالی که می دانیم حسب و نسب در اسلام مطرح نیست، همه مردم بندگان خدا هستند و از یک پدر و مادر آفریده شده اند و امتیازی جز از طریق تقوا بر یکدیگر ندارند.
این مساله به قدری مهم است که پیشوایان بزرگ اسلام کمترین تعبیراتی را که در آن نشان از برتری جویی از نظر حسب و نسب بود تحمل نمی کردند، از جمله در حدیثی می خوانیم که «ابوذر» در حضور پیامبر (ص) به کسی گفت «یابن السوداء... ! ؛ ای فرزند زن سیاه! » پیامبر (ص) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، کسی که مادرش سفید پوست است بر کسی که مادرش سیاه پوست است هیچ برتری ندارد!
ابوذر می گوید: من (که متوجه اشتباه خود شدم برای جبران این خطا) روی زمین دراز کشیدم و به آن مرد گفتم: برخیز و پایت را به روی صورت من بگذار!
به هر حال همانطور که بارها شنیده ایم قرآن و روایات اسلامی به ما می گوید هیچ انسانی بر انسان دیگر به خاطر حسب و نسبش برتری ندارد، اینها یک سلسله امور اعتباری است که در بیرون وجود انسان است، ارزش و شخصیت انسان به امتیازات معنوی و درونی اوست و به فرض که حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضی از بزرگان سبب فضیلتی شود نباید این فضیلت موجب کبر و غرور گردد و صاحب نسب شریف بر دیگران فخرفروشی کند.
اگر می بینیم امیرمؤمنان علی (ع) در خطبه نهج البلاغه، یا امام سجاد7 در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار می فرمودند، نه برای برتری جویی بود، بلکه هدف دیگری داشتند، آنها می خواستند رسالت امامت و رهبری خود را برای ناآگاهان از این طریق تبیین کنند. درست مثل اینکه فرمانده لشکر برای معرفی خود و دعوت لشکریان به پیرویش، مقام و موقعیت خویش را شرح می دهد.
چهارمین اسباب تکبر و تفاخر، جمال و زیبایی و حسن ظاهر است، به این ترتیب که شخص خوش قد و قامت و زیبا، دیگران به ویژه کسانی را که در اندام خود دارای عیب و نقصی هستند، مورد تحقیر قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشی کند.
این عامل در تمام کسانی که بهره ای از جمال دارند ممکن است ظاهر شود، ولی بیشتر در زنان است که زیبایی خود را به رخ دیگران مخصوصا کسانی که دارای عیب و نقصی هستند می کشند.
در حدیثی می خوانیم که زن (کوتاه قامتی) خدمت پیامبر (ص) رسید (و مسائل خود را پرسید) عایشه می گوید: هنگامی که آن زن بیرون رفت من با دست اشاره ای به قد و قامت او کردم (یعنی چقدر کوتاه است) پیامبر (ص) فرمود: «غیبتش کردی» !
مرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث می گوید: «منشا این کار تکبر بود؛ زیرا اگر خود او هم کوتاه قد بود، چنین چیزی را در باره آن زن نمی گفت و این غیبت از غرور و تکبر سرچشمه می گرفت.
پنجمین اسباب تکبر، داشتن مال و ثروت فراوان است که غالبا در پادشاهان و سرمایه داران بزرگ و صاحبان اراضی وسیع کشاورزی و کارخانه ها دیده می شود. آنها که غالبا از لباسهای گرانقیمت و پر زرق و برق و مرکب های سواری گرانبها و خانه های وسیع و قصرهای مجلل استفاده می کنند، افرادی را که فاقد این امورند مورد تحقیر قرار می دهند و نسبت به آنها فخرفروشی می کنند و این از زشت ترین و کثیف ترین انواع تکبر است.
گاه این گونه متکبران آن قدر گزافه گویی می کنند که به مؤمنان فقیر صالح خطاب کرده می گویند: بیچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را می خرم و آزاد می کنم! تو چی هستی و چه ارزشی داری؟ مخارج یک روز منزل من به اندازه مخارج یک سال یا تمام عمر توست! و امثال این ترهات.
قرآن مجید نمونه هایی از این نوع تکبر و عاقبت آن را بیان کرده است، از جمله در داستان قارون می خوانیم: او برای برتری جویی بر بنی اسرائیل به نمایش ثروت خود پرداخت و در یکی از روزها او با تمام زینت خود در برابر قومش (بنی اسرائیل) ظاهر شد تا آنجا که صبر و طاقت را از بینندگان ربود و بسیاری از دنیا پرستان آرزو کردند که ای کاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج علی قومه فی زینته قال الذین یریدون الحیاة الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون... )
در تواریخ آمده است که او با یک جمعیت چهار هزار نفری در میان بنی اسرائیل ظاهر گشت در حالی که همه آنها بر اسبهای گرانقیمت با پوشش های سرخ سوار بودند، کنیزان زیبای سفید رو را با خود بیرون آورد که روی زینهای طلا که بر استرهای سفید رنگ قرار اشت سوار بودند و همه غرق زینت آلات بودند!
ولی این تکبر و برتری جویی چندان نپایید، چیزی نگذشت که زمین به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهایش را در کام خویش فرو برد و زندگی این ثروتمند خودخواه مستکبر و مغرور، درس عبرتی برای تمام انسانها در طول تاریخ شد.
عامل ششم، قدرت و نیروی جسمانی یا موقعیت سیاسی و اجتماعی است که غالبا در زورمندان و امراء دیده می شود، خود را موجودی برتر و گاه ظل الله فی الارضین؛ سایه خدا در سراسر زمین! می پندارند، و انتظار دارند دیگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظیم کنند، هر گاه کمترین سخن و حرکتی که لایق شان و مقام کبریایی آنها نباشد از کسی صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضی از سلاطین پیشین نقل کرده اند که هر وقت مردم وارد مجلس آنها می شدند باید دهان خود را با چیزی بپوشانند مبادا فر و شکوه سلطانی آنان با بخار و بویدهان رعایا آلوده شود و همین کبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه های نادرست و در نتیجه سبب سرعت سقوطشان می شد.
هفتمین سبب، فزونی یاران و مددکاران و شاگردان و پیروان و فرزندان و قوم و قبیله است، پادشاهان به لشکرهایشان افتخار می کردند، بعضی از علما ممکن است به خاطر فزونی شاگردان یا مریدان و پیروان و تابعان گرفتار تکبر شوند، شیوخ قبایل به کثرت و قوت قبیله خود بر دیگران فخر می فروشند، حتی گاه بعضی از فاسقان وقیح و بی شرم افتخار به کثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و کودکان می کنند!
این امور هفتگانه، اموری است که افراد به سبب همه یا بعضی از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشی کنند و البته منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوت معنوی یا مادی، صوری و یا حتی خیالی و پنداری ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود.
مفهوم این سخن آن نیست که انسان برای پرهیز از تکبر و غرور از اسباب کمال فاصله بگیرد و این امور را در خود بمیراند تا منشا غرور او نشود، بلکه هدف این است که هر قدر بر علم و عبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده می شود، سعی کند متواضع تر و خاضع تر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز و بی ارزش است."
"... واکنش های حضرت فاطمه (ع) در چارچوب صبر جمیل تبیین و تحلیل می شود و افزون بر آن دو معنا و مفهوم را به شکل پیام به انسان ها می آموزد.
پیام نخست این گریه ها و مویه ها را می بایست دراین جست که نه تنها امت اسلام بلکه بشریت از پیام آوران آسمانی محروم شده اند و این مصیبت بزرگی است که تنها اهل آن می فهمند و آن را ادراک می کنند.
پ.ن: چند وقتیست که دست و دلم به نوشتن نمی ره... شبیه زمانهایی شدم که یک جمله را روی کاغذ می نویسی اما سریع خطش می زنی...