داستان غریبی است داستان هجرت...
داستان جملات حضرت ابراهیم آن زمان که از آتش مکرشان نجات می یابد...
آنزمان که هیچ گوشی سخنانش را نمی شنوند...
وَقَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی... إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ...
من به سوى پروردگارم از شما دورى مى جویم که عزیز و حکیم تنها اوست...
هجرت کرد به سوی او...
وَ قَالَ إِنى ذَاهِبٌ إِلى رَبى سیهْدِینِ...
به سوی او رفت، همان که هدایت به دست اوست...
باید رفت... و من می دانم روزی خواهد آمد که نامش روز حسرت است برای تک تک لحظه هایی که در دیاری غیر او تباه شده...رفتن به سوی او... فغان از پایی که بسته شده به زنجیر دنیا...
*آیات مبارکه 26 سوره عنکبوت و 99 صافات...