امشب از آن شب هایی است که می نویسم و خط می زنم...
کوله بار حرف های نگفته وقتی سنگین می شود، دست می برم که بگشایم قفلش را... اما نمی توان رهایشان ساخت...
و خداوند گاهی بین قلوب را الفتی می دهد که با تمامی ثروت های روی زمین هم ممکن نیست...
اصلا خودش از همه ثروت های روی زمین گران بها تر است...
ایکاش دلمان را بسپاریم دست او... که او عزیز و حکیم است...
...
بسپاریم و اعتماد کنیم به قدرت بی کران او...
می دانم... و تنها این دانستن آرام می کند قلبم را...
چشای من خشک شد به این صفحه .. بس که منتظر موندم یک خبری از کهف بنویسید :((
سلام عزیز جان
من این هفته نرفته بودم... منتظرم خانم حسینی ارسال کنند:)