از شیرین ترین اوقات این روزها لحظات اذان مغرب است... نماز را بخوانی و بنشینی برای هر که می شناسی دعا کنی... برای عاقبت به خیری شان... برای حیات پاکیزه داشتنشان... دعا کنی که جمله جان شوند تا لایق جانان شوند... دعا کردن در حق دیگران لذت خاصی دارد.... یک رشته عمیق محبت و گذشت بین قلب آدمیان نقش می زند... رقت قلب می آورد...
گاه برای ظهور آقایمان که دعا می کنیم طوری سخن می گوییم که انگار رفته اند تعطیلات و ما را فراموش کرده اند... ما تنها مانده ایم با کوهی از غم و اندوه و سختی... هر چه دعا می کنیم که بیایند هم اتفاقی نمی افتد... گاه فکر می کنم قلب ایشان چقدر رنجیده می شود از دیدن اینهمه ظلم و بی تفاوتی و بی غیرتی ما... به نظر شما این غم اندکی که گاه ما حس می کنیم چقدر برای ایشان عمیق تر است...
در این لحظات عزیز دعا کنیم که لایق ظهور شویم... خداوند هیچ گاه درخواست خالصانه بندگانشان را بی پاسخ نمی گذارند... مثالش همین انقلاب و جنگ خودمان... مشکل این روزگارمان را باید در خود بجوییم... در قلب کلامی به نام اخلاص... چقدر نسل ما برای رضای خدا زندگی می کند... تحصیلش... کارش... ازدواجش... چقدر این کارها برای خدا است... شهدایمان تحصیل کرده بودند اخلاص را، تقوا و زهد را... حال ما چقدر حاضریم برای تحصیل آنها هزینه کنیم...
التماس دعا
تف به ریا :-دی
:-دی
(اشاره به نماز قبل از افطار)
خیلی رفیق نیمه راهی...
جایت خالی بود دیشب...
اسم انحرافی است. تا راه چه باشد و رهرو که...
گاهی آزمایشگاه که کار می کنم!وقت کارهای روتین یاد خدا می افتم
این که من دارم به چه نیتی کار میکنم
بیشتر دغدغه ام این است که چقدر برای خداست؟
ااین که شروعش برای خدا بود و اما چقدر مخلص باشد نمی دانم
اصلا چقدر خدا می پذیرد؟من بیشتر می توانم تلاش بکنم؟همه این ها دغدغه ی زیادی است که روی قلبم سنگینی می کند
گاهی فکر می کنم من برای امت اسلام هیچ سودی ندارم!
خدا به خیر کند عاقبت همه مان را