لیوم فقری و فاقتی...2



روز سوم اعتکاف است... چقدر آرزوی اعتکاف مسجد گوهرشاد را داشتم اما توفیقش نصیبم نشد... وارد حرم که می شوم قرآن کریم تلاوت می کنند... همسفرم زودتر از من برخاسته بود و من کمی دیر رسیدم... گوشه ای پیدا می کنم و می نشینم... همانجایی که عکس بالایی را گرفتم...


دعای ام داوود است... یا الله... یا رحمن... یا رحیم... یا حلیم... یا کریم... یا من وهب لآدم شیثا... و لابراهیم اسمعیل و اسحق... و یا من رد یوسف علی یعقوب.... یا رآد موسی علی امه... و یا من وهب لداوود سلیمان... و لزکریا یحیی... و لمریم عیسی... فارحم ذلی و فاقتی، و اجتهادی و تضرعی، و مسکنتی و فقری الیک یا رب...


نماز مغرب پایان یافته و از صحن انقلاب به سوی اقامتگاهمان به راه افتادم... صحن جامع شلوغ تر است از همیشه... جمعیت زیادی ایستاده اند و نگاهشان را دوخته اند به درهای مسجد گوهرشاد... دست برخی کیف سرمه ای رنگی است با نوشته ای بر رویش و یک شاخه گل سرخ هم در دست دیگرشان، چمدان یا پتو ای به همراه دارند... کیف و گل مخصوص آنهایی است که در اعتکاف بوده اند...


به چهره هایشان که نگاه می کنم همه لبخند می زنند... برخی مشغول احوال پرسی اند با خانواده و عده ای دیگر به سمت در می روند... ابتدا تردید می کنم برای فکری که در سر دارم... بالاخره جرات می کنم، جلو می روم و از چند نفر می خواهم که دعا کنند... با مهربانی پاسخ می دهند...


در بین جمعیت سرگردانم، زانوهایم کم کم سست می شوند... دیگر توان رفتن ندارم... دلم می خواهد بشینم و زار زار گریه کنم... یادم می آید... یادم می آید از وصف آن روز عظیم... یوم تری المومنین و المومنت یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمنهم...و آن در روزى است که مردان و زنان مؤمن را مى بینى که نورشان از پیشرو و از دست راستشان در حرکت است، بشارت باد شما را... و زنان و مردان منافقی که التماس می کنند... کمى مهلت دهید تا برسیم و از نور شما اقتباس کنیم... به ایشان گفته مى شود به عقب برگردید، به زندگى دنیایتان، و از آنجا نور بیاورید...


یادم می آید از التماس های آن روز... از حسرتش... از کوله باری که خالی است...


* سوره مبارکه حدید آیات 13 تا 15

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:28

برای پست بالا،


قسم به طالع سعدت، شبیه گیسوی جعدت، گره نشسته به دل
به زانوان غزالم، به لحظه های محالم، توان و چاره بریز

----

دستم تهی است... راه بیابان گرفته‌ام
دست من و نگاه شما ایها العزیز

-----
***
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

----

کم کم دلم از این و از آن سیر می‏شود
با چشم مهربان تو تسخیر می‏شود

نشست بر دل عزیز...

[ بدون نام ] دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:29

کلیپی که در کافه کراسه .... بعد اذان
(لینک تصویری هم دارد)

http://www.yasinmedia.com/maddahi-videos/584-yade-emam-shohada-haddadiyan.html

دست شما درد نکنه :))

MR سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:13

باغبان گر نگشاید در درویش به باغ
آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد