دیروز چهل حدیث می خواندیم... مریم بانو از روی کتاب طوری آرام و زیبا می خواند که در قلب نفوذ می کرد... می گفتند چقدر لحن امام زیباست... عجب آهنگی دارد کلامشان...
"هـان اى شـخـص مـرائى کـه عـقـایـد حـقـه و معارف الهیه را بدست دشمن خداى تعالى، که شـیطان است سپردى...
و مختصات حق تعالى را به دیگران دادى،
و آن انوارى که روشنى بـخـش روح و قـلب... و سـرمـایـه نجات و سعادت ابدى... و سرچشمه لقاء الهى و بذر جوار مـحـبـوب اسـت، مـبدل به ظلمات موحشه... و شقاوت... و هلاک ابدى... و سرمایه بُعد از ساحت قدس محبوب... و دورى از لقاء حضرت حق تعالى کردى،
مهیا باش از براى ظلمتهایى که نور در دنـبـال نـدارند،
و تنگنایى که گشایشى ندارد،
و امراضى که شفاپذیر نیست،
و مردنى که حیات ندارد.
آتشى که از باطن قلب ظهور کند و ملکوت نفس و ملک بدن را بسوزاند ـ چنان سـوزانـدنـى کـه خطور در قلب من و تو نکرده،
چنانچه خداى تعالى خبر مى دهد در کتاب مـنـزل خـود در آیـه شـریـفـه نار الله الموقده التى تطلع على الافئدة . از وصـف آتـشـى کـه (آتـش خـدا) اسـتیلاى بر قلوب پیدا مى کند و قلوب را مى سوزاند. هیچ آتشى قلب سوزان نیست جز آتش الهى.
اگـر فـطـرت تـوحـیـد از دسـت رفـت، کـه فـطـرة الله اسـت، و بـه جاى آن شرک و کفر جـایـگـزین شد، دیگر شفاعت شافعین نصیب انسان نشود، و انسان مخلد در عذاب است ـ آن هم چه عذابى ؟ عذابى که از قهر الهى و غیرت ربوبى بروز کند.
پس اى عزیز،
براى یک خیال بـاطـل،
یـک مـحـبوبیت جزئى بندگان ضعیف،
یک توجه قلبى مردم بیچاره،
خود را مورد سـخـط و غـضـب الهـى قـرار مـده،
و مـفـروش آن محبتهاى الهى،
آن کرامتهاى غیر متناهى،
آن الطـاف و مـراحم ربوبیت را به یک محبوبیت پیش خلق که مورد هیچ اثرى نیست و از او هیچ ثـمرى نبرى جز ندامت و حسرت.
-- مریم بانو می گفتند خوب است برای اینکه این حقایق ملکه ذهنمان شود یک کد برایشان تعریف کنیم... مثلا تعریف می کرد که یکی از آشنایانشان یکبار که وقت نماز می خواستند جایی بروند حدیثی برایشان گفته اند به این مضمون که هر کاری که بر نماز اول وقت ترجیح داده شود ابتر می ماند، و این جمله کدی شده بود در ذهنشان.
برای هر فرد این کدها می تواند متفاوت باشد... مثلا خود حدیث که هر ریایی شرک است و اگر کاری را برای مردم انجام دهی کارت به همان ها واگذار می شود...
و این ریا اینقدر ظریف است که می توان فهمید مشکلاتمان از کجا آب می خوردند... ادامه اش را در ادامه مطلب نوشته ام...
امام می گویند که اولین مرتبه آن ابراز
عقاید حقه است حتی در حد تکان دادن سر و تاییدکردن یا آه کشیدن و خود را
داخل دانستن... مثلا اگر در جمعی سخن از عقاید حقه و صحیح مطرح می شود فرد
با قصد جلب نظر افراد و بدون داشتن نیت صحیح الهی خود را دارای آن عقیده
نشان دهد... و یا از عقاید باطل تبری جوید...
مرتبه دوم خصال و فضایل نیکو را به خود نسبت دهد یا از رذیلت های نفسانی تبری جوید به قصد جلب توجه و محبت جمع که با خود بگویند عجب فرد صالحی است...
و مرتبه سوم انجام عمل صالح به قصد نمایش به مردم و جلب نظر آنها ست...
و امام یک نکته جالبی را متذکر می شوند که ای انسان نا آگاه بدان که قلوب مردم نزد خداست... استناد می کنند به آیه 24 سوره انفال، و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه... و بدانید که خدا حائل مى شود میان مرد و دل او... از شما به قلبتان نزدیک تر و از قلبتان به شما نزدیک تر است...
حتی این فکر که می توانی به قلوب مردم با ریاکاری و تظاهر راه یابی اشتباه است... اگر عمل و کلامت برای او خالص باشد هر قدر هم که پنهان باشد رشته عمیقی از محبت میان تو و قلوب آنها که او می خواهد نقش می بندد ... رشته ای که گسستنش به این آسانی نیست... و هر قدر بدی ها را پنهان کنی و اظهار به خیر نمایی... آن شر و بدی را خداوند نزد مردمان آشکار می کنند... پس بیهوده همه زندگی و سرمایه جاودانی ات را هدر مکن... آتش را به بهای جلب نظر جزئی بندگانش خریدار مباش...
در این باره حدیثی از امام علی علیه سلام خواندم که جای تفکر بسیار دارد..
لَو لاخَمسُ خِصالٍ لَصارَ النّاسُ کُلُّهُم صالِحینَ: أوَّلُهَا القَناعَةُ بِالجَهلِ، الحِرصُ عَلَى الدُّنیا، وَالشُّحُّ بِالفَضلِ، وَالرِّیاءُ فِى العَمَلِ وَالعجابُ بِالرَّىِ؛
اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند: قانع بودن به نادانى، حرص به دنیا، بخل ورزى به زیادى، ریاکارى در عمل، و خود رأیى.
اینجاست که مثل اون صحنه ای که رزمنده ها جلو امام زار زار گریه میکردند_چه صحنه گیرایی است، همان جا که امام میگویند من به شما جوانان عزیز غبطه میخورم_ دل باید زار بزند از همه آن چیزی که از خودش دریغ کرده:
حتی این فکر که می توانی به قلوب مردم با ریاکاری و تظاهر راه یابی اشتباه است... اگر عمل و کلامت برای او خالص باشد هر قدر هم که پنهان باشد رشته عمیقی از محبت میان تو و قلوب آنها که او می خواهد نقش می بندد ... رشته ای که گسستنش به این آسانی نیست... و هر قدر بدی ها را پنهان کنی و اظهار به خیر نمایی... آن شر و بدی را خداوند نزد مردمان آشکار می کنند... پس بیهوده همه زندگی و سرمایه جاودانی ات را هدر مکن... آتش را به بهای جلب نظر جزئی بندگانش خریدار مباش...
لابد آنها که محبت هایشان حساب کتاب و دو دو تا چهارتای خدایی دارد مدام دلشان با خود میگوید:
مرا عهدی است با جانان که تا جان در برن دارم هواداران کویش را...
و این هواداری هواداران لابد چیزی فراتر از مفهومی است که در وهله اول به ذهن میرسد.
اللهم وفقنا لما تحب و ترضاه...
پدر بزرگم می گفتن
اثری در شنیدن هست که در خواندن نیست ...
پدربزرگ گرامیتان بسیار سخن نیکویی می گفتند.
احساس می کنم مطالب وبلاگ اصلا شبیه صحبت هامون نیست. حتی شبحی از ان هم اینجا منتقل نمی شود. شاید هم قصور از من است که قلمی قوی برای نوشتن ندارم.
دارم کم کم به این نتیجه می رسم که ضرر اینجا از سودش بیشتر است...
نه اصلا منظورم این نبود که خواندن اینجا بی فایده است ..
اتفاقا برای من که خیلی خوب است .جیلی خیلی خوب !
منظورم این بود که بنده این بهره ای را که شما از شنیدن بردید نبردم ..
سلام خوبی؟
تبریک میگم برای قبولیت
انشالله درست می شود
گاهی زمان نیاز است
دعایمان کن
ببخشید دیر شد
خیلی سمت من همه چیز درهم است
مرسی
سلام خانم
خدا را شکر :)
ممنونم از لطفت. خوشحالم کردی.