گلایه...

سرم درد گرفته...این سایت (...) را که گشودم اول به نظرم خیلی ایده جالبی داشت... شروع کردم به حیوانات مختلف را پرسیدن... بعد یکهو به ذهنم رسید که اسم افراد را بپرسم... نام امام را که نوشتم و نقاشی اش را دیدم خون جلوی چشمم را گرفت... یکی یکی از اسامی مختلف شروع کردم... اسلام... ایران... آمریکا... بحرین... سوریه... عربستان سعودی... سارکوزی... اوباما... جورج بوش.. حزب الله...


دیگر آخراش سرم درد گرفته بود...سیاست کثیفشان در تحریف واقعیت و دشمنی آشکارشان حالم را بد کرد...


مدیرمان چندی پیش از فردی نقل می کردند که اگر ویژگی هایی که بر مبنای آنها فلسطین را اشغالی می نامیم برشماریم، در فضای مجازی، برای ایران نیز باید بگوییم ایران اشغالی...


یعنی همینطوری نشسته ایم و هیچ کاری نمی کنیم در قبال برای این غارت و زورگویی آنها... دشمن تا خانه هایمان آمده و دارد همه چیز را غارت می کند... فرهنگمان، اندیشه های جوانانمان را...


حالم بد شد از اینهمه دروغ و فریب... از این دشمنی آشکاری که برخی از مردمان سرزمینم نمی بینند... عده ای هم که اینجا راحت نشسته اند و هیچ ککشان نمی گزد از جفایی که با خون شهدا می کنند... انگار آبروی این نظام آسان به دست آمده که اینطور در بردنش دست و دلبازی به خرج می دهند...


سرم درد گرفت... اینها را که می بینم دلم می خواهد همه انرژی ام را بگذارم برای این شرکت... برای اینکه شاید ذره ای بتوانیم در این فضا اثر گذار باشیم و دست آنها را کوتاه کنیم از این غارت و چپاول... خیلی از ما جلوترند... انگار خواب بوده ایم و سرگرم ... آنها هم خوب استفاده کرده اند از این غفلت و کوتاهی مان...


و تنها او می داند اوج حسرت و اندوهم را... دعا و آرزویم را ... ایکاش من نبودم... ایکاش من نبودم و این دعا محقق می شد... ایکاش راهی از آسمان گشوده شود... جایش مهم نیست... فقط خدمتی صادقانه و خالصانه باشد...ایکاش هیچوقت نبودم و نامم شنیده نمی شد... خدایا من چه کنم... زانوهایم سست می شوند از این حسرت... جانم فرسوده می شود از این اندوه...


خدایا برای آنهایی که به  اسلام صادقانه خدمت می کنند دعا می کنم، آنان را حفظ کن و توفیق این خدمت را نصیبمان گردان...


*لینک سایت را حذف کردم. سایتی است که هر نقاشی که بخواهید برایتان می کشد.


نظرات 1 + ارسال نظر
میعاد سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:31

اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلوات الله علیه و غیبة ولینا و کثرة عدونا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا ...

اینها شکایت هایی بود که یکبار نوشتم و پاکشان کردم...

شکایت از دوری... شکایت از نداشتن لیاقت...

و حسرت روزهایی که دیدار ولیش لیاقت نمی خواست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد