ادعونی... استجب لکم...

سفر با خواندن و خواستن آغاز می شود، خواستن از او که رحمتش همه موجودات را فرا گرفته و تمام عزتها در مقابلش خوار و زبون هستند... بخوان... او را بخوان که منزه از توصیف است... گام اول همین خواستن است... این خواستن یعنی پا نهادن بر روی تکبر...


خدایا با این بار گناهان راه را گم می کنم... ببخش گناهانی که از درگاهت دورم می کنند... همه را ببخش... همه همشان را... اینقدر سنگین اند که نفسم را بریده...  با ذکر شما جرات تقرب جستن یافته ام و شفیعم بر این ستمکاری شما هستید...


جز شما هیچ کس ندارم که از رنج این گناهان و زشتی هایی که دچارش شده ام نجاتم بخشد... ستم کرده ام بر خود... جنایت کرده ام... دلیری نموده ام بر مولای خود و هیچ باکم نبوده... دلم خوش بوده به نعمت هایی که بی حساب عطا فرموده اید و گستاخ شده ام...


حال این بار سنگین گناهان و سرزمین تاریکی که مقیم آن شده ام غمی بزرگ بر دلم نشانده... حالم ناخوش است مولای من... در بند زنجیرهای علایق، درمانده و تنها شما را می خوانم... اعمالم دچار هزاران نقص است و سودی به حالم ندارند... هر چه می کوشم برایم خیری ندارد... دنیا به خدعه و غرور و نفس به جنایت مرا فریب داده...


بارخدایا با این همه تقصیر و ستم، به درگاهت باز آمده ام با سری فتاده و دلی شکسته... نه از آنچه کرده ام مفری دارم و نه جایی برای اصلاح آنچه رفته برایم باقی مانده... تنها امیدم به درگاه شما است... بر بیچارگی ام ترحم فرما و از بند سخت گناهان رهایم بخش.. تنگ گلویم را می فشرند ... به سابقه احسانت ببخش...


روبرویم عذابی است جاودان... مخلد بودن در آتش و همنشینی با آنان که تو را دشمن بوده اند... عهد بیزاری از آنان در دنیا و آخرت بسته بودم و حال تقصیرهایم مرا همنشینشان کرده... تحمل زشت رویی و زشت خویی شان ممکن نیست... و چه بگویم از دردی عظیم... دوری همیشگی از شما... اگر تحمل عذاب باشد تحمل فراق نیست... آن موقع به چه کسی شکایت کنم از این فراق...


شکایت هایم را پیش شما می آوردم... حال کجا روم...


و چه بگویم از آن خیری که نزد شماست... اشتیاقم برایش بسیار است و تقصیرم نیز بسیار... یاری ام کن که همچو آنان که مشتاقانه به درگاهت می شتابند، بشتابم... بزرگترین نعمت هایت هستند، عالی ترین لذات... به درگاهت آمدن همچو اهل یقین...  همنشینی در جوار رحمتت با اهل ایمان... حتی آرزویش هم شیرین است...


جز به فضل و رحمت بی انتهایتان فردی به این مقام نرسد... خدایا خود بخوان ما را... به اعمال ناقصمان نگاه نکن...


من به دعا رو به سویت آورده ام و دست حاجت خویش دراز نموده ام... همچو بیچارگان... همچو آنان که فقر و درماندگی سراسر وجودشان را فرا گرفته... لطف شما بوده... از سر لطف و رحمتی بی انتها بندگان را به دعا و عبادت امر کرده اید و اجابتش را ضمانت کرده اید...


ای مولای من... ای که از بندگانت بسیار زود راضی می شوی...


ببخش بر بنده ای که جز دعا و تضرع به درگاهت مالک هیچ نیست...


ترحم کن بر آنکه تنها داشته اش امید به توست... با سلاح گریه به درگاهت آمده ام که بر من ببخشایی...ای مهربانترین مهربانان...


ای نور دلهای وحشتزده در ظلمات فراق... فغان از این تاریک... فغان از این فراق.... طعم این تاریکی و وحشت را نیک چشیده ام...


نجاتم بخش ای مولای من و آن کن که لایق حضرت توست...


االهم صل علی محمد و اله....


خدایا یاریم کن که بر عبادتت تکبر نورزم و شیطان امیدم را از فضل و کرم بی انتهایت قطع نکند... این دوری خود مقدمه سقوط است...



* متن از روی دعای بسیار زیبای کمیل نوشته شده... گرچه حد نویسنده در بیان مطالب از زبان این دعا نیست...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد