توضیح دقیق و ریشه یابی احساسات گذشته چندان آسان نیست. چون قول دادم اما می نویسم. داستان از دوران دبیرستان آغاز می شود.... آنزمان هم چادر می پوشیدم و به هیچ عنوان حاضر به کنار گذاشتنش نبودم... کم کم اما محیط بر رویم اثر گذاشت، احساس کردم افراد مذهبی هیچ مورد توجه نیستند و گروهی به نام مذهب جنایت می کنند. هیچ دوست نداشتم جزء این دسته قلمداد شوم. دوران اصلاحات بود و غوغا بسیار. ماجرای قتل های زنجیره ای... کتاب های ابراهیم نبوی و کاریکاتورهای نیک آهنگ کوثر... هر روز خانه مان محیط بحث های سیاسی بود و پدر با یک بغل روزنامه به خانه می امدند... یادم است پدر و مادرم نزدیک به دو ساعت می نشستند و همه روزنامه ها را می خواندند... در مورد آقای هاشمی اختلاف نظر داشتند... من که علاقه ای به این بحث ها نداشتم، معمولا سرم به درس و مشقم بود...
تا آنزمان که دانشگاه قبول شدم... با اندکی دلخوری چادر را کنار گذاشتم اما مقنعه ام سال اول همیشه جلو بود... فضای دانشگاه با فضای خانه و مدرسه تفاوت داشت... بچه های بسیج معمولا با افرادی بغیر از خودشان رفت و آمدی نداشتند... با گروه های دیگر بر خوردم... برخی از رفتارهاشون اصلا برایم قابل درک نبود... چرا اینقدر به نمایشنامه هایی که برگزار می شد حساسیت نشان می دادند... در ذهنم اینگونه شکل گرفته بود که مقصر بسیاری از کمیته های انضباطی بچه های بسیج هستند... مواردی که به نظرشان مشکل داشت از نظر ما موضوعاتی عادی و با ماهیت انتقادی بود... بچه ها از بیانشان ذوق می کردند... احساس می کردند چه حرف های شجاعانه ای می زنند و چقدر می فهمند... اینقدر که برای آنها جدی بود برای این گروه اهمیتی نداشت...
یکبار با رئیس بسیج خانم ها و چند نفر از آقایون رفته بودیم پیش مدیریت دانشجویی، برایم عادی شده بود که همدیگر را با اسم کوچک صدا کنیم... صدایش کردم سمانه جان... برگشت و با ناراحتی و کمی تحکم گفت خانم فلانی... از این رفتارش خیلی ناراحت شدم... یکبار کاری داشتیم در دفتر بسیج آقایان، چند لحظه که نشستیم همشون بلند شدند و رفتند بیرون... آنزمان به نظرم این حرکت توهین آمیز و ریا کارانه می رسید... ما با هم سر کلاس می نشینیم و شما مشکلی ندارید... اصلا با هم کارگاه داریم و گاهی از شما کمک هم می گیریم، بازهم مشکلی ندارید، اما اینجا بلند می شوید و می روید بیرون...
احساس می کردم بر مبنای ظاهرمان در مورد ما قضاوت کرده اند، در حالیکه من دوستانی داشتم که باورهای مذهبی خوبی داشتند و اگر کمی مهربانی و توجه می دیدند جذب این گروه می شدند... احساس می کردم خود را برتر از ما می بینند و ما را به حساب نمی آورند... داستان خودی و غیر خودی آنجا نیز انگار در جریان بود...
حال که به گذشته نگاه می کنم می بینم خیلی از کارهای ما اشتباه بوده، اما آنزمان واقعا این اشتباهات را نمی دیدم... شاید بهتر بود به جای برخورد و تکفیر کمی با مهربانی و دلسوزی برخورد می کردند... البته اینها فقط تجربیات شخصی من بود... شاید خیلی از بچه های نازنین بسیج که من امروز با آنها احساس صمیمیت بسیاری می کنم همیشه نیکو رفتار می کنند... حقیقتی را نیز باید گفت، حساسیت جامعه در خصوص افراد مذهبی بسیار بالاتر از افراد عادی است...
سلام خوبی عزیز جان؟

یادش به خیر!
......
سلام بر شما
خدا را شکر. خوب خوب.
سلام گلم اتفاقا این موضوع چادری ها وغیر چادری ها برای من و خانم دال دغدغه شده بود هفته ی قبل انقدر گرم چالش این موضوع شده بودیم که توی درکه مامانم ومادر بزرگم رو گم کردیم اما گذشته از شوخی ادما اونقدر با هم فرق میکنند که شما هیچ وقت نمی تونی از روی ظاهرشون درباره ی باطن شون قضاوت کنی هر چند که گویند از کوزه همان برون تراود که در اوست در ضمن یه پیشنهاد دوستانه نظراتت رو در باره ی پیامبران بنویس در ضمن همین جا هم خدمت دال عزیز سلام عرض میکنم و از ایشان نیز طلب میکنم تا مارا در ضمینه های دینی یاری فرمایند
سلام و درود :)
بله حقیقتا نمی شه و نباید قضاوت کرد.
چشم انشا الله درباره پیامبران هم اگر بیان مناسبی به ذهنم رسید حتما می نویسم. کلی چراغ خانه ما را روشن کردید :)
سلام....
کارکرد عظیم خلق خوش! چیزی که هر چه بگذره و اگر بشه با نفس مقابله کرد و حفظش کرد، جنبه های جالبی از خودش نشون میده.
انصاف...سخته حفظش، ولی آدمها با گوشت و پوستشون درکش میکنند.
تواضع، حرفش کجا و عملش کجا... خود را محور ندیدن....
و نگفتنی های از جنس...
انشاالله معبودمون یاری کنه.
سلام عرفان ؟ شاید برای خود من اولین قدم لیستی از اشتباهات وخطاهای من و انتخاب یکی از اونایی که راحت تر میتونم تغییرش بدم من که یه شبه نمی خواهم ره صد ساله را برم شاید راه کارم به درد شما هم بخورد اما خلق خوش را خیلی کلی گفتی دال عزیز و همین طور تواضع را
بزرگواری میگفتند اینکه به کسی بگی این کارو بکن، اون کارم بکن، اون یکی کارم بکن،(دروغ نگو، غیبت نکن، نمازتم اول وقت بخون، ....) یکی از غیرعملی ترین روش هاست،
ولی راهی عملی که دل هم بسیار سریع باهاش کنار میاد اینه که ابهت خدا بیاد در قلب. ابهت خدا.... انگار سلطان سرزمین دل بشه، نه اینکه امروز عارف بشی نه! کاملاً غلامش بگی! هر چی میگه بگی چشم. ابهتش بیاد در دل، البته کم کم کیف میکنی از اینکه داری به «همه حق» میگی چشم. کم کم افتخارت میشه که فقط حرف او را گوش بدی... و بعد ذره ذره مراحل را آدم بالا بره تا برسه به جایی که آقای بهجت ایستاده بودند... نگهداری از حال قشنگی که خدا درون قلب باشه بسیار برای آدمهای معمولی ای مثل من سخته...
شاید یک خود بینی همه کار را خراب کنه، یه لحظه در درون با خود گفتن اینکه «دیدی فلان کارم چه اثری داشت....»
خلق خوش، لابد صبوری را در بردارد و محبت را! محبتی بی بهانه به بنده های خدا! گذشت را و دلسوزی! بی ادعا به خلق خدمت کردن! لبخند و دلجویی...باری که آدمها باید به مقصد برسانند سنگین است، باری روی این بار نشدن، یار شدن... همان چیزی که همه جا خریدار دارد، هر کسی بسته به ویژگی خودش... و بی شک کامل و بینقضش میشود آنکه پیامبر داشت...
اگر بخواهیم کلاس بالا به ماجرا نگاه کنیم علامه در این مورد گفتن:
" وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ" کلمه" خلق" به معناى ملکه نفسانى است، که افعال بدنى مطابق اقتضاى آن ملکه به آسانى از آدمى سر مىزند، حال چه اینکه آن ملکه از فضائل باشد، مانند عفت و شجاعت و امثال آن، و چه از رذائل مانند حرص و جبن و امثال آن، ولى اگر مطلق ذکر شود، فضیلت و خلق نیکو از آن فهمیده مىشود.
راغب مىگوید: کلمه" خلق" چه با فتحه" خاء" خوانده شود، و چه با ضمه آن، در اصل به یک معنا بوده، مانند کلمه" شرب" و" صرم" که چه با فتحه اول خوانده شوند و چه با ضمه یک معنا را مىدهند، و لیکن در اثر استعمال بیشتر فعلا چنین شده که اگر به فتحه خاء استعمال شود معناى صورت ظاهر و قیافه و هیئت را که با بصر دیده مىشود مىرساند، و اگر به ضمه خاء استعمال شود معناى قوا و سجایاى اخلاقى را که با بصیرت احساس مىشود افاده مىکند، پس اینکه قرآن کریم فرموده:" إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ"، معنایش این است که تو- اى پیامبر- سجایاى اخلاقى عظیمى دارى «1».
و این آیه شریفه هر چند فى نفسها و به خودى خود حسن خلق رسول خدا (ص) را مىستاید، و آن را بزرگ مىشمارد، لیکن با در نظر گرفتن خصوص سیاق، به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعیش نظر دارد، اخلاقى که مربوط به معاشرت است، از قبیل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاکاریهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اینها، و ما قبلا در آخر جلد ششم این کتاب احادیثى را که محاسن اخلاقى آن جناب را مىشمارد نقل کردیم.
بحث تواضع، فکر میکنم خوبه اول وارد مقوله نفس بشیم در این مورد، یک بار انشاالله از خانم صدقی میخوایم حضوری مفصل و مستند در این مورد برامون بگن، ایشون در این مورد مطالعه و تفکر خوبی داشتند.
عالی :)