ساعت هشت صبح با صدای پیامک، دیگر از جا بر می خیزم. نوشته است تبریک به خاطر اسکار جدایی... احساس شادی نمی کنم... مبارکش باشد، احتمالا برای او اما لحظه و اتفاق بزرگی بوده ... جایزه گرفتن از دست شیطان بزرگ در دلم افتخاری ندارد که هیچ حتی ...
ایمیلم را که باز می کنم چند نفر از ساعت 7 صبح اخبار و فیلم آن را ارسال کرده اند... عجب پشتکار و علاقه ای... می گویند چه زیبا سخن گفته... چقدر شیرین بود... از یک تریبون بین المللی پیام صلح دوستی مردم ایران را به گوش جهانیان رسانده... گوشی که البته این صدا ها را نمی شوند و یا به سرعت از یاد می برد...
لا إِکْرَاهَ فى الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ... هیچ اکراهى در این دین نیست، همانا کمال از ضلال متمایز شد، ..
فَمَن یَکْفُرْ بِالطغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمْسک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انفِصامَ لَهَا وَ اللَّهُ سمِیعٌ عَلِیمٌ... پس هر کس به طغیانگران کافر شود و به خدا ایمان آورد، بر دستاویزى محکم چنگ زده است، دستاویزى که ناگسستنى است و خدا شنوا و دانا است...
اللَّهُ وَلىُّ الَّذِینَ ءَامَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ... خدا سرپرست و کارساز کسانى است که ایمان آورده باشند، ایشان را از ظلمت ها به سوى نور هدایت مى کند
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطغُوت یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلى الظلُمَتِ... و کسانى که (به خدا) کافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است که از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد...
آنها که طاغوت را به سرپرستی می گیرند از نور به سوی ظلمت حرکت می کنند... این اتفاق حتمی است...
پی نوشت: متن را که دوباره می خوانم، یکهو مرا می برد به دوران دانشجویی. چقدر آنروزها احساس بدی داشتم نسبت به بسیج دانشگاه. انگار تافته جدا بافته بودند و از ما بهتران. با هر موضوعی که ما را خوشحال می کرد مخالفت می کردند و یا به نحوی برخورد می کردند که باز توهین به مقدسات شد... حال می فهمم دلیل آن رفتارها را، اما از این می ترسم که خودم نیز همین تاثیر را داشته باشم... چطور می شود این گروه را جذب کرد بدون اینکه موجب ناراحتیشان شد... چطور می شود توی ذوق اسکار بردنشان نزد...
پی نوشت 2: تازه فیلم مراسم را دیدم. نظرم در مورد دخترشون اشتباه بود. حال می توانم احساس خوشحالی عده ای را درک کنم. از این خوشحالند که ایران در عرصه بین المللی مطرح شود و جایزه بگیرد. چند وقت پیش یکی از دوستان تلاش بسیاری کرد که من را برای رفتن متقاعد کند. می گفت آنها هیچ دیدی نسبت به ایران و مسلمانها ندارند. برو و سعی کن مسلمان خوبی باشی. می گفت خواهر من زمانی که در فرانسه بود چند نفر را مسلمان کرد. استدلالش نقصی نداشت فقط مشکل اینجاست که شرایط جهان، شرایط چند ماه پیش نیست. کشورمان تقریبا در حالت جهاد قرار گرفته و این انگیزه ها برای رفتن کافی نیست. نمی گویم که اینجا کار خاصی انجام می دهم ولی ترک کشور در این شرایط در واقع یک تصمیم دنیاطلبانه است. شاید اشکالی که به این مراسم گرفته شود نیز از این جنس باشد...
منم خیلی فکر کردم ..به نتیجه ای نرسیدم واقعا ...
دلیل حس بد چه بوده؟(اگر شدنی هست، یه تحلیل دقیق از جانب کسی که تجربش کرده میخوام.)
چشم. سعی می کنم درباره اش دقیق بنویسم.
داخل علامت نقل قول حرف من نیست
"این متن و مطلب بعد قابل جمع نیست شاید بهتر بود به جای برخورد و..."
بله برای خیلی ها قابل جمع نیست و براساس ظاهر قضاوت میکنند و برایشان جاذبه ها و دافعه ها قابل درک نیست
دیشب یه پست دیگه اینجا نبود ؟ چطوری میشه آن را دید ؟ اگر امکان داره درباره دلایل تغییرتون هم بنویسید
چون من در حال حاضر به نظرم روند عکس شما را دارم طی می کنم و نسبت به خیلی چیزها شک کردم و کلا دارم نسبت به اینکه دین در روزگار معاصر کارایی داشته باشه شک میکنم . دقت کنید منظورم آرامش پیدا کردن و ... نیست که با یوگا هم ممکن کسی آرامش پیدا کنه ، منظورم کارکرد اجتماعی هست
بله برش داشتم تا کمی اصلاحش کنم.
این موضوعات جا برای بحث بسیار دارند.
ممنون میشم در این باره بنویسید
من واقعا دنبال دلیل می گردم