درجـه دیـگـر آن اسـت کـه خـود را از خـداى تـعـالى بـه واسـطـه ایـمـان یـا مـلکـات یـا اعـمـال طـلبـکـار بـدانـد و مـستحق ثواب شمارد، و لازم بداند بر خدا که او را در این عالم عزیز، و در آخرت صاحب مقامات کند، و خود را مؤ من صاف و پاک بداند و هر وقت اسمى از مـؤ مـنـیـن بـه غـیـب آیـد سـرش را داخـل سـرهـا کـنـد و در دلش انـدیـشد که خداوند اگر با عـدل هـم با من رفتار کند من مستحق ثواب و اجرم!
بلکه بعضى بر قباحت و وقاحت افزوده تصریح به این کلام باطل مى کنند! و اگر براى او بلایى رخ دهد و براى او ناملایمى پـیـش آیـد، در دل اعـتـراض بـه خـدا دارد و تـعـجـب از کـارهـاى خـداى عـادل کـه مـؤ مـن پـاک را مبتلا کند و منافق فاسق را مرزوق کند، و در باطن به حق تبارک و تـعـالى و بـه تـقـدیرات او غضبناک باشد و در ظاهر اظهار رضایت کند. غضب خود را به ولى نـعـمـت خود تحویل دهد، و رضاى به قضا را به مخلوق ارائه دهد. و وقتى بشنود مؤ مـنـیـن را در ایـن دنـیـا خـداونـد مـبـتـلا مـى فـرمـایـد، بـه دل خود تسلیت مى دهد. نمى داند منافق مبتلا هم بسیار است، نه هر مبتلاى مؤ من است.
رتـبـه دیـگـر از عـجـب آن اسـت کـه خـود را از مـردم دیـگـر مـمتاز بداند و بهتر شمارد به اصل ایمان از غیر مؤ منین، و به کمال ایمان از مؤ منین، و به اوصاف نیکو از غیر متصفین، و بـه عـمـل واجـب و تـرک مـحرم از مقابل آن، و به اتیان به مستحبات و مواظبت به جمعه و جـمـاعـات و مـناسک دیگر و ترک مکروهات از عامه مردم خود را کاملتر دانسته و امتیاز براى خود قایل باشد، و اعتماد به خود و ایمان و اعمال خود کند و دیگر مخلوق را ناچیز و ناقص شـمـارد و بـه هـمـه مـردم بـه نـظـر خـوارى نـگـاه کـنـد، و در دل یـا زبـان بندگان خدا را سرزنش و تعییر کند.
هر کس را به طورى از درگاه رحمت حق دور کـنـد و رحـمـت را خاص خود و یک دسته مثل خود قرار دهد. صاحب این مقام به جایى رسد کـه هـر چـه عـمـل صـالح از مـردم بـبـیـنـد بـه آن مـنـاقـشـه کـنـد و در دل در آن بـه یـک نـحـو خـدشـه کـنـد، و اعـمـال خـود را از آن خـدشـه و مناقشه پاک بداند. اعـمـال حـسـنـه مـردم را چـیـزى نشمارد، و همان عمل اگر از خودش صادر شد بزرگ بداند. عـیـوب مـردم را خـوب ادراک کند و از عیب خود غافل باشد. اینها علامت عجب است، گرچه خود انسان از آن غافل است.
مهدیه ..
میرم و میام
وبلاگت رو باز می کنم ...
خدا باید به داد برسه ...
اگر قرار باشه تا به حدیثی عمل نکرده ایم سراغ بعدی نرویم
فکر نمی کنم حالا حالا ها بشه از این صفحه عبور کرد ..
البته اول از همه خودم رو میگم .
بالاخره باید یک روشی برای دوری از عجب باشه
این ها که تا اینجا دانستم تازه عمق فاجعه رو می رسوند .
آدم بالاخره ته ته دلش خود را بالاتر از آدم بی نماز می داند.
حالا مدام هم بگم شاید او توبه کند و برگردد اما من عصیان کنم
و با همان حال بمیرم ..
خیلی سخته ...
واقعا خداوند به داد برسند
این حدیث به راستی من را تکان داد
خیلی سنگین است خیلی زیاد
اول نوشتم آنچه را که خود حس کردم اما بعد احساس کردم که باید چند روز با این حس سرکنی... اگر بخواهی او خود راه را نشان می دهد و آرامت می کنند...
بله...بنده هم جویای راهکاری هستم، البته در حد خودم...
پناه بر خدا(هر چند این عبارت را هم به عمق بلد نیستم....ش)
میفرمایند دو نفر وارد مسجد شدند
اولی با ظاهر مؤمنین و دومی با ظاهر فسّاق محل
از قضا به هنگام خروج اولی مغضوب درگاه بود و دومی مقرب
اهل معرفتی چنین تعبیر میکرد که اولی در هنگام قرائت الضّالین دومی را در نظر آورده بود و دومی در الذین انعمت علیهم اولی را