فغان...

دیروز رفته بودم شریف... روی سکوی مسجد نشسته بودیم و پاهایمان را تکان می دادیم که یکی از دوستان آمد... نشست کنارمان و سخن آغاز شد که چرا آمده ام شریف و به دانشگاه خودم نرفتم. برایش توضیح دادم که کارت دانشجویی ام را پانچ کرده اند و در دانشگاه راهم نمی دهند و اگر راه هم بدهند اصلا اکانت اینترنت ندارم، اما شریف مشکلی ندارد، اجازه ورود می دهند...


توضیح دادم که نرفتم کارت فارغ التحصیلی بگیرم... پرسید چرا... گفتم یک بار رفتم مسئولش نبود دیگر نرفتم... پرسید چرا با استادم صحبت نکردم که بهم اکانت اینترنت بدهند... کمی مکث کردم... به نظرم فایده ای نداشت اما این راه را امتحان نکرده بودم... چند سوال دیگر هم پرسید و من فقط پاسخ دادم که خوب دنبالش نرفتم، آخرش گفت می دونی همه چیز تقصیر احمدی نژاده و بلند شد نماز بخواند... به رکعت اول امام نرسیدیم و من رفتم عقب تر  ایستادم، پرسید جماعت نمی خوانی؟ پاسخ دادم اینطوری سخت است، ترجیح می دم تنها بخوانم... نگاهش عجیب بود، تکرار کرد سخت!!... لبخندی زد و بازگشت اقامه بست...


به گمانم در ذهنش موجودی شبیه گارفیلد نقش بستم... برگشتیم دانشکده برق من هم نشستم روی مقاله ام کار کنم... می خواستم بروم خانه اما تصمیم گرفتم بمانم...احساس کردم فرسنگ ها فرسنگ با آیه ای که در آن مفاهیم جهاد در راه خدا با جان و مال ذکر شده فاصله دارم... به گمانم او نزدیک بود به این مصداق... آخر از دوستم شنیده بودم که خیلی تلاش می کند... خیلی بیشتر از من... و من مجاهدات که هیچ برخی وظایف عادی را هم انجام نمی دهم...


نظرات 2 + ارسال نظر
M.M چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:53

سلام خوبی عزیزم!
این روزها احساس می کنم من هم اصلا تلاشی نمیکنم
از تلاشم راضی نیستم
گاهی می شود همان مهمانی ماهی یکبار را هم نمیروم!احساس عذاب میکنم!

میقات چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 20:21

دوستتون اون جمله رو با کنایه نسبت به کسانی که دنبال مقصر بیرون از وجود خودشون می گردن َ گفتن ؟

بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد