تنها پی نوشت...


-- الاوان من البلاء الفاقة و اشد من الفاقة مرض البدن و اشد من مرض ‍ البدن مرض القلب الاوان من النعم سعة المال و افضل من سعة المال صحة البدن و افضل من صحة البدن تقوى القلب. (نهج البلاغه ص 1270)

همانا از جمله بلا و محن ، فقیرى و بى چیزیست و سخت تر از فقیرى بیمارى بدنست و سخت تر از بیمارى بدن بیمارى دل است و همانا از جمله نعمتها فراخى مال است و بهتر از فراخى مال صحت بدن و افضل از صحت بدن پرهیزکارى دل است از رذائل .



-- دیر وقت است اما نمی توانم بخوابم...

پیش تر با خود می اندیشیدم که کیستم و به کجا رهسپارم...

خود را چگونه می بینم و چگونه می پسندم...

کتاب ها مرا ناخوداگاه می برند به دنیای ذهن نویسنده شان، اگر آن را دوست بدارم در آن می مانم و گر نه ناگهان رهایش می کنم.

کتابی که می خواندم با جذابیت هایش مرا برد به دنیایی که گرچه دوست نداشتمش اما کشش داشت، صدایی شد در ذهنم که چند روزی دنیا برایم از دریچه ذهنم نویسنده اش تفسیر می شد ...

و من امروز گریختم از این دنیای بیهودگی و اندوه...

دوست دارم رهسپار سرزمین هایی شوم که خوش رنگند و نشان از او دارند، نه سرشار باشند از هیاهو و تاریکی...

دوست دارم همکلام افرادی باشم که مرا به سوی او می خوانند و اینقدر مهربانند که چند گامی با من همقدم می شوند...



-- شاید "به نظر من" کلامی ناپسند باشد... کلام از من نیست و من تنها دریافت کننده و انتقال دهنده آنم...

در واقع من همان را می گویم که می آموزم و دریافتش می کنم ...

اگر بتوانم گیرنده هایم را در جهت او تنظیم کنم نتیجه اش می شود انتقال کلامی نیکو و اگر به سمتی دیگر بروم، تریبونی خواهم بود برای این دنیای مادی و یا هر چه غیر از اوست ...

چرا گاه گمان می کنم که صاحب اندیشه خودم هستم...


--اینهم یک شعر نوستالژیک که خواندنش با گذشته برایم تفاوت بسیار داشت


یکى قطره باران ز ابرى چکید
خجل شد چو پهناى دریا بدید
که جائى که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چه خود را بچشم حقارت بدید
صدف در کنارش چو جان پرورید
سپهرش بجائى رسانید کار
که شد نامور لؤ لؤ شاهوار
بلندى از آن یافت کان پست شد
در نیستى کوفت تا هست شد



نظرات 1 + ارسال نظر
حسینی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:40

و سخت تر از بیمارى بدن بیمارى دل است ....و افضل از صحت بدن پرهیزکارى دل است از رذائل....
کاش در جهل مرکب نمانیم درباره هر کلام نور....

و اما شعر...
مصرع اول، دوم، سوم، چهارم....پنجم! نه! از اینجا به بعد باید عقب بایستم و تماشا کنم...

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد