امروز بلای جالبی سر خود آوردم .... از دو روز پیش حسابی سرما خورده بودم. این دفعه کمی تنبلی کردم و به سرعت به سراغ آنتی بیوتیک نرفتم. فکر کردم زیاد جدی نیست و با استراحت خوب می شم... صبح امروز حالم خیلی بدتر شده بود.... با حالی نزار رفتم به سراغ داروهایی که خواهرم دفعه قبل برایم تجویز کرده بودند. قرص و کپسول را می شناختم اما بینشون یک شیشه شربت هم به چشم می خورد که اسمش را قبلا نشنیده بودم. با خودم فکر کردم که حتما داروی جدیدیه و یک قاشق ازش خوردم... بعد از سه چهار ساعت یک قاشق دیگر هم ازش خوردم که زودتر جواب بده. چشمتون روز بد نبینه خوردن همانا و افقی شدن همانا.... کم کم یک احساس سبکی و سرگیجه عجیبی بهم دست داد... دست و پاهام شروع کردن به لرزیدن و تپش قلب عجیبی داشتم. دیگه به سختی می تونستم از جام بلند شم. در این بین یاد شربت کذایی افتادم!! بعد از تماس با خواهر گرامی فهمیدم که شربت مذکور، سالبوتامول، برای بیماران آسمی و یا افرادی که حساسیت شدید دارن تجویز می شه و این حال عجیب و غریب من نتیجه مصرف زیاد داروست!! احتمالا این شیشه شربت راه گم کرده بوده و اشتباهی سر از داروهای من درآورده. قبل از مصرف دارو در جعبه اش به دنبال راهنمای مصرفش گشتم اما پیدایش نکردم.
داستان مرگ ایوان ایلیچ از دیروز مهمان ذهنم شده بود. سر رشته آن در مطلب "مرگ کورت گودل" وبلاگ 301040 بود که من را به یاد این داستان انداخت. به مرگ فکر می کردم و به زندگی هم. به اینکه ایوان ایلیچ در واقع از آن بیماری کذایی نمرد بلکه روزمرگی و زندگی بدون عشق و اعتماد به کام مرگ فرستادش. شاید اگر بخواهم بهتر بیانش کنم بیماری واقعی اینست که در قلبت ایمانی و در زندگیت عشقی حقیقی وجود نداشته باشه...
هر آنکه در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
سلااام...
فکر نمیکردم اوضاع اینقدر وخیم باشه، آخر قصه چی شد؟ خوبی الان؟
مامانم میگفتن کوچولو که بودن، یه خانومی بود میشناختنش هر جا به یه دارو برمیخورد برش میداشت میخورد، میگفت ننه جون، من اینقدر درد دارم که این بالاخره به یه دردم میخوره :))
عجب!...
پ.ن: امروز جای شما خالی، به توصیه ات سعی کردم گوش بدم، به طرز جالبی اون نیم ساعت چهل دقیقه برام قشنگ گذشت.
سلام دوست جان
شکر خدا آخرش بد نبود. الان خیلی بهترم، از میزان لرزه ها کاسته شده.
چه خانم بامزه ای بودن :))
تا به حال چنین کار عجیبی نکرده بودم که یک دارو رو همینطوری بخورم!!
خیلی حیف شد که امروز نتونستم بیام!! البته بسیار خوشحالم که اینگونه سپری شده. انشالله هر روز به اهدافت نزدیکتر بشی :)
:)
آخی... انشاالله که خیلی زود کاملاً خوب شی.
تو فکر یه وبلاگ برای این کار هستم،
شاید پشتیبانی فضای مجازی کار را سریعتر بکنه،
و البته بتونه باعث ارتباطات مفید بشه،
البته در اون صورت با اسم و رسم درست که بشه بعداً کار را پیگیری هم کرد.
نظر شما چیه؟
فعلاً زوده؟ بذارم کمی پخته تر بشه؟
ببخشید من اینقدر موضوع بی ربط به مطالب مطرح میکنما.
یک اتفاق عجیب!! صفحه پاسخ به این نظر فیلتر شده بود!! نتونستم پاسخ را به سبک معمول بدهم.
به د عزیز: ممنونم عزیزم. به نظرم فکر خوبیه. الان که یک جمع شکل گرفته می شه براش وبلاگ ایجاد کرد. شاید بتونی ایده ها و نظرات بهتری هم دریافت کنی :)
سلام!
خدا صحت بده انشاالله!
یادمه چند ماه پیش هم سرما نوش جان کرده بودید! توی یکی از پستها یک اشاره ای شده بود!
من که اعتقادی به دارو های شیمیایی ندارم! خدا رو شکر هر دو سه سال یه بار سرما میخورم که همون رو هم با داروهای گیاهی درمون میکنم!
خدا همه بیماران رو شفا بده و اگر بصلاحشون نیست بهشون صبر بده!
یا علی!
سلام
خیلی ممنونم. بله من کلا زیاد سرما می خورم.
متاسفانه بسیار اهل داروهای شیمیایی و البته انواع و اقسام مولتی ویتامین و ویتامین C هستم. تا مریض می شم کلی قرص جوشان و آبنبات سرماخوردگی و سانستول می خورم.
انشاالله. دعای خیلی خوبی بود ممنون.
در پناه حق
سلام

الحمدالله که بهترین .
من کلا داروها رو نمی شناسم . 2 هفته پیش توی اداره حالم بد شد . معده درد گرفته بودم . یکی از دوستام اومد مهربونی کنه رفت یه قرص کوچولوی سبز رنگ آورد گفت این برای معده درد . بخور . منم خوردم . خوردن همان و نمردن همان
نمردم ولی حالم خیلی بدتر شد . تا 2 روز هم میلی به خوردن نداشتم .
بااحترام
سلام
چه جالب پس شما هم دچار عقوبت خود تجویزی شدین!!
احوال بانوی عزیز؟
مواظب خودتون باشید!!
سلام عزیز خوبی ؟

چرا پست آخرتان در ریدر هست ولی اینجا نیست !؟خواستم تبریک بگم که یک دوست خوب در سرکارتان پیدا کردید
سلام منیژه جان
خدا را شکر، شما خوبی؟
بله یکهو غیبش زد این پست آخرم. ممنونم عزیز جان، بسیار ممنونم.