شعری نطلبیده

داشتم از شرکت بر می گشتم، حسابی در افکارم غرق شده بودم و درگیر مباحثه با خودم، که یکهو یک آقای مسن و قد بلند با یک بغل کاغذ آمد طرفم. یکیش را به طرفم گرفت و گفت خانم شعری از مولویه. من هم تشکر کردم و کاغذ رو گرفتم. کار عجیب و جالبی بود. جلوتر که آمدم دست چند نفر دیگه هم کاغذ هاش رو دیدم. نمی دونم تو این هوای سرد چرا هوس شعر پخش کردن به سرشون افتاده بود.


غزلی بود از مولوی که تصحیحش کرده بودند، زیرش هم نوشته شده بود تصحیح از مندس حمید یغمایی. برای این که من هم در انتشار این شعر مشارکتی داشته باشم اینجا می نویسمش.


من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم

من مست سراندازم از معرکه نگریزم


گویند رقیبانم از عشق بپرهیزم

از عشق بپرهیزم پس با چه در آمیزم


گر سر طلبی سر را در پای تو اندازم

گر زر طلبی زر را در مقدم تو ریزم


هم شمعم و پروانه می سازم و می سوزم

سرمستم و همچون گل می افتم و می خیزم


فردا که خلایق را از خاک برانگیزند

بیچاره من مسکین با یاد تو برخیرم


گر دفتر حسنت را بر خلق فرو خوانند

روزی که بود محشر شوری دگر انگیزم


تا حشر ببینم باز شمس الحق تبریزی

من خاک سر کویش با مشک بیامیزم


نظرات 2 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:04

سلام
"تا حشر ببینم باز شمس الحق تبریزی

من خاک سر کویش با مشک بیامیزم"

این شمس هم آدم جالبی بوده است! احتمالا خیلی دیدنی بوده!
کاش میشد دیدش! اینکه چه تیپ آدمی بوده! چه جوری فکر میکرده! کلا چه میکرده! و اینکه در مورد اینگونه سخنان مولوی چه نظری داشته!
آیا به نظرش مولوی، تصویر دیگری را در آینه ی او نمیدیده؟! آیا راضی بوده که مولوی چنین احساسی نسبت بش داشته باشه؟! آیا خودشو حتی ذره ای لایق این احساس میدانسته؟!
شاید میدانسته! البته ذره ای!
شاید هم به خاطر پایان نامش مشغول سفر بوده و نتونسته به مولوی بفهمانه که این احساسات شدید درست نیست!! حتی شاید به خاطر مهار همین احساسات به سفر رفته!!
البته همانطور که مشخصه داستان این دو نفر را خوب نمیدانم! و این سوالات هم شاید به خاطر همین ندانستنم شکل گرفته!

شاید اون بنده خدا که این شعر را پخش میکرده نواده ی مولوی بوده و میخواسته سخن جدش را به گوش شمس برسانه! شاید و شاید و شاید!
باتشکر

سلام

شاید. گرچه بعیده.

Amin چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 19:43

همین اتفاق برای بنده هم افتاد یه آقای مسنی توی مترو یه برگه به من دادند، دقیقا همین غزل مولانا
دقیقا این رفتار برای چه هدفی بود ، من دقیقا متوجه نشدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد